کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخم مرغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تخم مرغ
/toxmemorq/
معنی
جسمی تقریباً بیضوی با پوستی نسبتاً محکم که در شکم مرغ خانگی تولید میشود، و از چند قسمت تشکیل میشود: ۱) پوست آهکی که دارای منافذ ریز برای تنفس نطفه است، ۲) پوست نازکی که در داخل پوست آهکی وجود دارد، ۳) آلبومین یا سفیدۀ تخم که مایع لزج بیرنگی است و پس از پخته شدن سفید و سفت میشود، ۴) زرده که مادهای است چرب و زردرنگ و در میان سفیده قرار دارد، ۵) نطفه؛ بیضۀ مرغ؛ خایه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
egg
-
جستوجوی دقیق
-
تخم مرغ
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ مُ) (اِمر.) بیضة مرغ ، تخم ماکیان .
-
تخم مرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) toxmemorq جسمی تقریباً بیضوی با پوستی نسبتاً محکم که در شکم مرغ خانگی تولید میشود، و از چند قسمت تشکیل میشود: ۱) پوست آهکی که دارای منافذ ریز برای تنفس نطفه است، ۲) پوست نازکی که در داخل پوست آهکی وجود دارد، ۳) آلبومین یا سفیدۀ ت...
-
تخم مرغ
دیکشنری فارسی به عربی
بيض
-
تخم مرغ
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: toxmorq طاری: tumkarg طامه ای: hâ طرقی: toxm-e karg کشه ای: toxm-e karg نطنزی: toxm-e morq
-
تخم مرغ
واژهنامه آزاد
خاگ.
-
تخم مرغ
واژهنامه آزاد
خایه. خورش زردۀ خایه دادش نخست/ بِدان داشتش یک زمان تندرست (فردوسی).
-
واژههای مشابه
-
تُخم
لهجه و گویش بختیاری
toxm 1. بذر؛ 2. تخم پرندگان؛ 3. بیضه مرد و جانور نر.
-
تخم افشاندن
واژگان مترادف و متضاد
بذرافشاندن، بذر ریختن، تخم کاشتن، زراعت کردن
-
هری تخم
لغتنامه دهخدا
هری تخم . [ هََ ت ُ ] (اِ مرکب ) بزرقطونا. اسفرزه . (یادداشت به خط مؤلف از مهذب الاسماء). رجوع به بزرقطونا و اسفرزه و هرول و هروی شود.
-
ovate, egg-shaped
تخممرغی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی بخش یا اندامی شبیه به برش طولی تخممرغ در گیاهان که یک سر آن پهنتر از سر دیگر باشد متـ . تخممرغوار ovoid
-
تخم جن
فرهنگ فارسی معین
(تُ مِ جِ)(اِمر.) (کن .) 1 - کودک ناآرام . 2 - بچة زبر و زرنگ . 3 - لفظ محبت آمیز میان دوستان نزدیک .
-
تخم افشاندن
لغتنامه دهخدا
تخم افشاندن . [ ت ُ اَ دَ ] (مص مرکب ) تخم ریختن . تخم انداختن . تخم در زمین افکندن .
-
تخم بهار
لغتنامه دهخدا
تخم بهار. [ ت ُ م ِ ب َ ] (اِخ ) در بیت ذیل مراد برج حَمَل است : چرا کواکب را اول از زحل گفتندبطبع آتش از بهر چیست تخم بهار.در جامعالحکمتین آرد: ... اما جواب آنچه همی گوید که چرا تخم بهار بطبع آتش است آنست که گوییم : غرضش آنست از این سؤال که همی پرس...
-
تخم پاشیدن
لغتنامه دهخدا
تخم پاشیدن . [ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) بزر افشاندن . تخم افشاندن . تخم افشانی کردن .