کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخمکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تخمکاری
لغتنامه دهخدا
تخمکاری . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) کاشتن تخم . تخم کاشتن . زراعت . تخم افشانی . برزگری : کس بر این تخمه آفرین نکندتخمکاری در این زمین نکند.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
تخمافشانی
واژگان مترادف و متضاد
بذرافشانی، بذرپاشی، بذرافکنی، تخمکاری، بذرکاری
-
dibbers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
dibbers، بیلچه، بیل تخمکاری، بذر کاری
-
dibble
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دبلد، بیلچه، بیل تخمکاری، بذر کاری، نشاء کاشتن، گود کردن زمین، کاشتن، اب خوردن مثل اردک
-
dibber
دیکشنری انگلیسی به فارسی
dibber، بیلچه، بیل تخمکاری، بذر کاری، نشاء کاشتن، گود کردن زمین، کاشتن، اب خوردن مثل اردک
-
dibbles
دیکشنری انگلیسی به فارسی
dibbles، بیلچه، بیل تخمکاری، بذر کاری، نشاء کاشتن، گود کردن زمین، کاشتن، اب خوردن مثل اردک
-
تخم کاشتن
لغتنامه دهخدا
تخم کاشتن . [ ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) تخمکاری . کاشتن تخم . تخم افشانی . تخم کِشتن . زراعت : هر دم از شاخ زبانم میوه ٔ تر می رسدبوستانها رسته زآن تخمم که در دل کاشتی .سعدی .