کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تخمه
/toxme/
معنی
۱. اصل؛ نژاد؛ تبار.
۲. دانههای میان هندوانه، خربزه، یا کدو که آنها را تف میدهند و آجیل درست میکنند.
۳. سیاهدانه و امثال آن که روی نان بزنند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اصل، نژاد، نسب، نسل
۲. بذر، تخم، دانه
۳. نطفه
دیکشنری
descent, extraction, stock
-
جستوجوی دقیق
-
تخمه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اصل، نژاد، نسب، نسل ۲. بذر، تخم، دانه ۳. نطفه
-
تخمه
فرهنگ فارسی معین
(تُ مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - اصل ، نسب . 2 - دانه های داخل خربزه ، هندوانه و کدو که آن ها را تف داده و آجیل سازند.
-
تخمه
فرهنگ فارسی معین
(تُ خَ مِ) [ ع . ] (اِ.) سوءهاضمه .
-
تخمه
لغتنامه دهخدا
تخمه . [ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ) اصل و نژاد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اصل . نسل و بدین معنی تخم هم آمده است . (شرفنامه ٔ منیری ). از: تخم + ه (نسبت ). پهلوی تخمک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).تخم . ...
-
تخمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: toxmak] toxme ۱. اصل؛ نژاد؛ تبار.۲. دانههای میان هندوانه، خربزه، یا کدو که آنها را تف میدهند و آجیل درست میکنند.۳. سیاهدانه و امثال آن که روی نان بزنند.
-
تخمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) [قدیمی] tox[a]me فساد غذا در معده و بدی گوارش که از پرخوری به هم میرسد؛ سوءهضم.
-
واژههای مشابه
-
تخمة
لغتنامه دهخدا
تخمة. [ ت ُ خ َ م َ / ت ُ م َ ] (ع اِ) ناگوارد. (دهار) (منتهی الارب )(زمخشری ). ناگوار. (صحاح الفرس ) (ربنجنی ) (زمخشری ).ناگواره . (زمخشری ). در عربی بمعنی بدهضمی طعام که از ابتلای معده پیدا شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناگواری و ناگوار شدن طعام ...
-
تخمة
دیکشنری عربی به فارسی
پر کردن , اشباء کردن , پر خوردن
-
تُخمَه
لهجه و گویش بختیاری
toxma 1. تخمه (دانه خربزه و هندوانه)؛ 2. نژاد، گونه.
-
کیان تخمه
لغتنامه دهخدا
کیان تخمه . [ ک َ ت ُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) از تخمه ٔ کیان . کیان نژاد. که از نسل کیان است : چو سالار چین دید نستور راکیان تخمه و پهلوان پور را.فردوسی .
-
تخمه شکستن
لغتنامه دهخدا
تخمه شکستن . [ ت ُ م َ / م ِ ش ِک َ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون کردن مغز تخمه با دندان .
-
تخمه زده
لغتنامه دهخدا
تخمه زده . [ ت ُ م َ / م ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که مبتلی به بیماری تخمه شده باشد. (ناظم الاطباء): مَدیقة؛ گوسپند بیمار و تخمه زده . (منتهی الارب ). || نانی دارای تخمه . (ناظم الاطباء).
-
تخمه فروش
لغتنامه دهخدا
تخمه فروش . [ ت ُ م َ / م ِ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که کنجد و سیاهدانه و مصالح نان بفروشد. (آنندراج ) (بهار عجم ). فروشنده ٔ تخمه . که تخم کدو و هندوانه و جز آن فروشد : چه گویم ز بیداد تخمه فروش که در سینه ام سوخت دل را ز جوش .وحید (از آنندراج ).
-
سیاه تخمه
لغتنامه دهخدا
سیاه تخمه . [ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) سیاه دانه . شونیز.(یادداشت بخط مؤلف ). شی نیز. شونوز. حبة السوداء.