کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تخشیدن
/to(a)xšidan/
معنی
کوشش کردن؛ کوشیدن؛ سعی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تخشیدن
فرهنگ فارسی معین
(تُ دَ) (مص ل .) کوشیدن ، کوشش کردن .
-
تخشیدن
لغتنامه دهخدا
تخشیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بالا نشستن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صدر مجلس نشستن . (ناظم الاطباء). قیاس شود با: پارسی باستان «همتخشی » ، «همتخشتا» ، ریشه ٔ اوستائی «ثوخش » ، «ثوخش َ» ، غیور، باهمت ، «ثوخشه » ، «ثوخشیشت َ» ، پهلوی «توخشیتن » ...
-
تخشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] to(a)xšidan کوشش کردن؛ کوشیدن؛ سعی کردن.
-
جستوجو در متن
-
صنعتگر
واژهنامه آزاد
هوتُخش. از "هو" (خوب) و "تُخش" از ریشۀ "تُخشیدَن" (سخت کوشیدن) رویهم "خوبکوش".
-
تخشان
واژهنامه آزاد
صفت فاعلی از مصدر تخشیدن، به معنای دچار بیم و اضطراب و تشویش شدن Toxshan
-
توخش
لغتنامه دهخدا
توخش . [ ت َ وَ ] (اِ) بمعنی کشیدن باشد مطلقاً. (برهان ) (آنندراج ). رسم و کشیدگی و نقش . (ناظم الاطباء). رجوع به تخشیدن و لسان العجم شعوری ج 1 ص 280 شود.
-
تخشا
لغتنامه دهخدا
تخشا. [ ت َ ] (نف ) کوشنده و ساعی . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). سعی کننده و کوشنده . (برهان ) (ناظم الاطباء).نعت فاعلی (صفت مشبهه ) از تخشیدن . پهلوی «توخشاک » ، پازند «توخشا» . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). دیگر اینکه حرف «ته...
-
اهنوخوشی
لغتنامه دهخدا
اهنوخوشی . [ اَ خ َ ] (اِ) اهل حرفت . (برهان ) (هفت قلزم ) (فرهنگ شعوری ). یکی از چهارقسم است از اقسام مردم که جمشید قرار داده بود و آن چنان است که جمشید طوایف انام را بر چهار قسم کرد: اول را کاتوزی نامید و فرمود که در کوهها و غارها مکان کنند و بعباد...
-
تخش
لغتنامه دهخدا
تخش . [ ت َ ](اِ) بالا و صدر مجلس . (برهان ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نوعی ازتیر. (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). ولف در فهرست شاهنامه از قول نلدکه و پاول هرن این کلمه را بمعنی تیر یاد کرده است . (از حاشیه ٔ بر...