کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخریبگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
vandalism
تخریبگری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] تخریب خودسرانه یا بداندیشانۀ اموال عمومی یا خصوصی
-
واژههای مشابه
-
تخریب
واژگان مترادف و متضاد
۱. انهدام، خرابی، ویرانسازی ۲. خرابکاری ≠ آبادسازی، تعمیر
-
تخریب
فرهنگ واژههای سره
ویران
-
تخریب
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) ویران کردن ، خراب کردن .
-
تخریب
لغتنامه دهخدا
تخریب . [ت َ ] (ع مص ) ناآباد کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ویران کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). خراب کردن . (آنندراج ). ویرانی و خرابی و پایمالی و پاسپردگی و انهدام . (ناظم الاطباء). ویران گردانیدن . (...
-
تخريب
دیکشنری عربی به فارسی
خرابکاري عمدي , کارشکني وخراب کاري , خرابکاري کردن
-
تخریب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taxrib خراب کردن؛ ویران کردن.
-
تخریب
دیکشنری فارسی به عربی
تهديم , دمار
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ َ ] (اِ) گردن که بعربی جید خوانند و از این جهت است که بخیه ٔ جامه را گریبان میگویند یعنی نگه دارنده ٔ گردن ، چه بان بمعنی نگاه دارنده است و در دیگ بریان پلاو نیز محاذی گردن گوسفند بریان را گریگاه خوانند یعنی جای گردن . (برهان ) (آنندراج ). ...
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ َ ] (اِ) هر پیمانه را گویند خواه جریب که پیمانه ٔ زمین است و خواه گز که زمین و جامه و امثال آن بدان پیمایند و گز کنند و خواه کیله که پیمانه ٔ غله است و خواه پنگان که پیمانه ٔ ساعت باشد و آن جامی است از مس و در بن آن سوراخی کنند بعنوانی که چ...
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ َ ] (پسوند) از گر + ی (حاصل مصدر). اسم مصدرهای مختوم به گری بر دو قسم اند: الف - بخشی آنها هستند که بدون (ی ) مورد استعمال دارند، مانند دادگری ، بیدادگری ، آهنگری ، مسگری ، آرایشگری ، کیمیاگری ، زرگری ، خوالیگری ؛ که دادگر، بیدادگر، مسگر، آ...
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ َ ] (حامص ) (از: گر +ی حاصل مصدر، اسم معنی ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گر بودن یعنی علت جرب داشتن . (برهان ) (آنندراج ).
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ َ رِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهر بابک شهرستان یزد، واقع در 31 هزارگزی شمال شهر بابک و 13 هزارگزی راه جوزم به شهر بابک . هوای آن معتدل ، دارای 56 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زر...
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ َ] (اِخ ) دهی است از بخش درکواز شهرستان ایلام ، واقع در 21000گزی جنوب خاوری قلعه دره کنار راه مالرو امامزاده نصرالدین . هوای آن معتدل ، دارای 270 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله دار...