کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخت شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تخت شدن
معنی
( ~. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - هموار شدن . 2 - به غایت نشئه شدن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
flatten
-
جستوجوی دقیق
-
تخت شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - هموار شدن . 2 - به غایت نشئه شدن .
-
تخت شدن
لغتنامه دهخدا
تخت شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) هموار و مساوی شدن و در دندانهای اسب علامت پیری است اسب را. رجوع به تخت شود. || در افیون و تریاک ، کنایه از کمال نشئه مند شدن . (از آنندراج ) : از محتسب نداریم مانند می کشان باک داریم پادشاهی چون تخت گشت تریاک . اسم...
-
واژههای مشابه
-
تخت به تخت
فرهنگ فارسی معین
( ~. بِ. ~) (اِمر.) طاقه طاقه ، واحدی برای شمارش جامه و پارچه .
-
flat can
قوطی تخت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی قوطی کنسرو که ارتفاع آن برابر یا کمتر از قطر آن است
-
flat engine, horizontally opposed engine, flat cylinder, flat opposed-piston engine, engine with horizontally opposed cylinders, engine with opposed cylinders, opposed-cylinder engine, boxer engine, boxer
موتور تخت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] موتوری که سیلندرهای آن در یک صفحه روبهروی هم قرار گرفته است
-
plane wave
موج تخت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] موجی که جبهههای آن بهصورت صفحههای موازی است
-
تخت کردن
واژگان مترادف و متضاد
هموار ساختن، مسطح کردن، تسطیح کردن، صاف کردن، همسطح کردن، تراز کردن
-
عودی تخت
لغتنامه دهخدا
عودی تخت . [ ت َ ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
-
نیم تخت
لغتنامه دهخدا
نیم تخت . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تختی که بالای آن می خوابند. دارابذین . دارافرین . (ناظم الاطباء). تخت کوچک که از یکسو دیوار ندارد و بر آن توان نشستن و پایها آویختن . نیم کت . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح کفاشی ) قطعه ٔ چرم یا لاستیکی که بر کف کفش مستعمل...
-
هم تخت
لغتنامه دهخدا
هم تخت . [ هََ ت َ ] (ص مرکب ) دو کس که بریک تخت نشینند. هم نشین ، و ظاهراً همسر : دو صاحب تاج را هم تخت کردنددرگنبد بر ایشان سخت کردند. نظامی . || مانند. نظیر : کو یکی سلطان در این ایوان که او هم تخت توست کو یکی رستم در این میدان که او همتای تو؟سنائ...
-
یک تخت
لغتنامه دهخدا
یک تخت . [ ی َ / ی ِ ت َ ] (اِ مرکب ) یک تخته . یک دست . (یادداشت مؤلف ) : اما چون سوگند در میان است از جامه خانه های خاص برای تشریف و مباهات یک تخت جامه از طراز خوزستان ... برگیرم . (کلیله و دمنه ).
-
لب تخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) labtaxt بشقابی که میان آن گود نباشد.
-
optical flat 1
تخت اپتیکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] سطحی که تختی آن از 0/1 طولِموج نور بیشتر نباشد متـ . تخت نوری
-
king size bed, king bed, royal bed
تخت بزرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] تختی دونفره، بزرگتر از تختهای دونفرۀ معمولی، با ابعاد تقریبی 190 × 200 سانتیمتر