کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخته مشق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تخته بازی
لغتنامه دهخدا
تخته بازی . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بازی نرد. بازی تخته نرد. رجوع به تخته نرد و نرد شود.
-
تخته بان
لغتنامه دهخدا
تخته بان . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای ازخره ٔ شاخن در قاینات . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تخته بند
لغتنامه دهخدا
تخته بند. [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ] (اِمرکب ) پارچه ای را گویند که چون کسی را دست بشکند یااز جا بدر رود تخته ها بر آن نصب کنند و آن پارچه رابر آن تخته ها و دست شکسته پیچند. (برهان ). جامه ای که بر استخوانهای شکسته بندند. هندش پتی نامند. (شرفنامه ٔ منیری ...
-
تخته بندی
لغتنامه دهخدا
تخته بندی . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ] (حامص مرکب ) جبیره ای که در شکسته بندی با تخته کنند. (ناظم الاطباء). || تخته ٔ بزرگ از دو سوی بر سقف با طناب یا زنجیری آویختن و بر آن خوردنیها نهادن تا از تجاوز گربه و غیره مصون ماند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تخته بید
لغتنامه دهخدا
تخته بید. [ ت َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ساس . (ناظم الاطباء).
-
تخته پاره
لغتنامه دهخدا
تخته پاره . [ ت َ ت َ / ت ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب )تخته های جداشده از کشتی شکسته و جز آن : صحبت غنیمت است بهم چون رسیده ایم تا کی دگر بهم رسد این تخته پاره ها. صائب .شکستگان ز حوادث غمی نمی دارندکه تخته پاره ز طوفان نمی کند پروا. وحید.خردی گزین که خردی ...
-
تخته پل
لغتنامه دهخدا
تخته پل . [ ت َ ت َ / ت ِ پ ُ ] (اِ مرکب ) جسر و معبر چوبی . (ناظم الاطباء). پلی که از تخته ها بر خندق قلعه سازند تا در قلعه آمد و رفت واقع شود. (آنندراج ). پلی از تخته . پل تخته ای : قلعه ٔ قهقهه دهان کرده تخته پل بر درش زبان کرده .زلالی (از آنندراج...
-
تخته پوست
لغتنامه دهخدا
تخته پوست . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (اِمرکب ) همان پوست تخته . (آنندراج ). پاره پوستی که درویشان و جز آنان با خود دارند زیرانداز را. تخته ای ازپوست گوسفند که بر آن نشینند و خوابند : با کلاه نمدبه تخته پوست شهریاریم و تاج و تخت این است . نصیرای بدخشانی (از ...
-
تخته پوش
لغتنامه دهخدا
تخته پوش . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پوشیده شده با تخته های چوبین . (ناظم الاطباء). به تخته پوشیده : سقف تخته پوش . || (اِ مرکب ) تابوت : آخر نه بر سکندر شد تخته پوش عالم بی یار ماند تختش در تخت بار ششتر. خاقانی .چون گریزد دل از بلا که جهان بر د...
-
تخته جان
لغتنامه دهخدا
تخته جان . [ ت َ ت ِ ] (اِخ )دهی است از دهستان شاخنات در بخش درمیان شهرستان بیرجند که در پنجاه وهشت هزارگزی شمال درمیان و هفده هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی قاین به درح قرار دارد. جلگه ای گرمسیر است و 625 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولش غلات و لبنیا...
-
تخته چوب
لغتنامه دهخدا
تخته چوب . [ ت َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه در بخش اردل شهرستان شهرکرد است که در سیزده هزارگزی جنوب اردل و سه هزارگزی راه دوپلان قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و از جنگل بلوط تشکیل یافته و دارای 370 تن سکنه است . آب آن ازچشمه و محصولش غلات و ...
-
تخته دوزی
لغتنامه دهخدا
تخته دوزی . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه دره سی در بخش حومه ٔ شهرستان ماکو که در 8500گزی باختر ماکو و پنج هزارگزی خاور شوسه ٔ ماکو به بازرگان قرار دارد. جلگه ای گرمسیر است و 20 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ ساری سو و محصولش غلات است و شغل...
-
تخته سنگ
لغتنامه دهخدا
تخته سنگ . [ ت َ ت ِ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیضا در بخش اردکان شهرستان شیراز است که در هفتادویک هزارگزی جنوب خاوری اردکان و دوهزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا قرار دارد.دامنه ای معتدل است و 161 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولش غلات و چغندر است ...
-
تخته سیاه
لغتنامه دهخدا
تخته سیاه . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) صفحه ٔ بزرگی از چوب یا جز آن که سیاهرنگ زنند و بر دیوار مقابل نشیمن گاه شاگردان نصب نمایند وهر بار چیزی خواهند بر آن نویسند و سپس پاک کنند.
-
تخته شلنگ
لغتنامه دهخدا
تخته شلنگ . [ ت َ ت َ / ت ِ ش َ/ ش ِ ل َ ] (اِ مرکب ) ورزش کشتی گیران است که هفت هشت تخته به دیوار قائم کرده و زنگها بسته بوضع معهود بر آن شلنگ زنند. (غیاث اللغات ). تخته شلنگ زدن ، شلنگ تخته زدن ؛ نوعی از ریاضت کشتی گیران و آن چنانست که تخته را به د...