کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تخت
/taxt/
معنی
۱. [عامیانه] = تختخواب
۲. نشیمنگاهی که از چوب یا فلز به شکل مربع یا مربعمستطیل میسازند و دارای چهارپایه یا بیشتر است.
۳. کرسی.
۴. جایگاه مخصوص که پادشاهان بر آن مینشینند؛ اورنگ؛ اورند؛ کَت؛ سریر؛ اریکه.
۵. جای هموار و مسطح؛ هر جای مرتفع و مسطح از زمین؛ هر چیز پهن و هموار.
〈 تخت آبنوسی: [قدیمی، مجاز] شب.
〈 تخت اردشیر: (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی.
〈 تخت روان: [قدیمی] تختی شبیه صندوق که دارای چهار دستۀ بلند است و مسافر در آن مینشیند و حداقل چهار نفر آن را روی دوش میگیرند و میبرند یا در جلو و عقب آن دو اسب یا استر میبندند.
〈 تخت طاقدیسی: (موسیقی)
۱. گوشهای در دستگاههای سهگاه و نوا.
۲. [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو تخت طاقدیسی ساز کردی / بهشت از طاقها در باز کردی (نظامی۱۴: ۱۷۹).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اریکه، اورنگ، پات، پیشگاه، سریر، عرش، کرسی، مسند
۲. تختگاه، سلطنتگاه، مرکزحکومت، مقر شاه
۳. صاف، مستوی، مسطح، هموار
۴. کف کفش قسمتزیرین کفش،
۵. تختخواب
۶. اسوده، راحت
دیکشنری
bed, even, flat, plane, horizontal, seat, table, tabular
-
جستوجوی دقیق
-
تخت
واژگان مترادف و متضاد
۱. اریکه، اورنگ، پات، پیشگاه، سریر، عرش، کرسی، مسند ۲. تختگاه، سلطنتگاه، مرکزحکومت، مقر شاه ۳. صاف، مستوی، مسطح، هموار ۴. کف کفش قسمتزیرین کفش، ۵. تختخواب ۶. اسوده، راحت
-
تخت
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - کرسی ، نشیمنگاه . 2 - جایگاه ویژة پادشاه به هنگام بارعام . 3 - نشیمنگاهی با چهارپایه از جنس چوب یا فلز به شکل های مستطیل یا مربع . 4 - هر جای مسطح و برابر و هموار. 5 - کف کفش .
-
تخت
لغتنامه دهخدا
تخت . [ ت َ ] (اِ) اریکه و بدین معنی مشترک است در عربی و فارسی . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات بنقل بهار عجم ). محل جلوس پادشاه در هنگام سلام . سریر. اورنگ . جَرد. اریکه . (ناظم الاطباء). تخت معمولی از چوب و جز آن مخصوص تخت سلطان نیست بلکه بر اثر کثر...
-
تخت
لغتنامه دهخدا
تخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان است که در ده هزارگزی جنوب خاوری مینودشت واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
تخت
لغتنامه دهخدا
تخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بزینه رود در بخش قیدار شهرستان زنجان است که در هفتادهزارگزی جنوب خاوری قیدار و ششهزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 734 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار، محصول آن غلات و انگور و میوه است . شغل اهالی...
-
تخت
لغتنامه دهخدا
تخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بنت در بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار است که در سی وهفت هزارگزی شمال باختری نیک شهر و بر کنار راه مالرو بیچان به بنت قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 170 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ،محصول آن غلات و برنج و خرما و...
-
تخت
لغتنامه دهخدا
تخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق در بخش قره آغاج شهرستان مراغه است که در بیست وچهارهزارگزی خاور قره آغاج و سی ویک هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 234 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات ونخود ...
-
تخت
لغتنامه دهخدا
تخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شمیل در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است که در پنجاه وپنج هزارگزی خاوربندرعباس و بر سر راه مالرو کشکوه به بندرعباس قراردارد. جلگه ای گرمسیر است و 174 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت اس...
-
تخت
لغتنامه دهخدا
تخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان پیرتاج در شهرستان بیجار است که در دوهزارگزی شمال خاوری بیجار و کنار شوسه ٔ بیجار به زنجان قرار دارد. دامنه و سردسیر است و 245 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله دا...
-
تخت
لغتنامه دهخدا
تخت . [ ت َ ] (معرب ، اِ) ج ، تُخوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جامه دان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن رخت نگاه دارند. (آنندراج ). تپنگو و صندوق و جامه دان . (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن جامه ها را ن...
-
تخت
لغتنامه دهخدا
تخت . [ ت ُ ] (اِ) بمعنی ششصد درهم نیز آمده است . (شعوری ج 1ورق 303 الف ). وزنه ای معادل 600 یا 400 درم . (ناظم الاطباء). اوقیه را نیز تخت خوانند. (شعوری ایضاً).
-
تخت
لغتنامه دهخدا
تخت . [ ت ُ ] (اِ)بمعنی دُخْت که اختصار لفظ دختر است . (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 303 الف ). دخت و دختر. (ناظم الاطباء).
-
تخت
لغتنامه دهخدا
تخت .[ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تیلکوه در بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج است که در شصت ویک هزارگزی باختر دیواندره و شش هزارگزی جنوب شوسه ٔ دیواندره به سقز قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 210 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و رو...
-
تخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: taxt] taxt ۱. [عامیانه] = تختخواب۲. نشیمنگاهی که از چوب یا فلز به شکل مربع یا مربعمستطیل میسازند و دارای چهارپایه یا بیشتر است.۳. کرسی.۴. جایگاه مخصوص که پادشاهان بر آن مینشینند؛ اورنگ؛ اورند؛ کَت؛ سریر؛ اریکه.۵. جای هموار و مسطح؛ ...
-
تخت
دیکشنری فارسی به عربی
اريکة , شقة , عرش , نعل