کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحکم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تحکم
/tahakkom/
معنی
۱. حکم کردن.
۲. حکومت کردن به زور؛ به میل و رٲی خود حکم کردن.
۳. فرمانروایی.
۴. زورگویی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تعدی، زورگویی
۲. امر، حکم، دستور، فرمان
۳. داوری، قضا، قضاوت
۴. حکومت، سلطه، فرمانروایی
۵. تعدی کردن، زور گفتن
۶. حکم کردن، فرماندادن
۷. داوری کردن، قضاوت کردن
فعل
بن گذشته: تحکم کرد
بن حال: تحکم کن
دیکشنری
demand, highhandedness, imperative, snap
-
جستوجوی دقیق
-
تحکم
واژگان مترادف و متضاد
۱. تعدی، زورگویی ۲. امر، حکم، دستور، فرمان ۳. داوری، قضا، قضاوت ۴. حکومت، سلطه، فرمانروایی ۵. تعدی کردن، زور گفتن ۶. حکم کردن، فرماندادن ۷. داوری کردن، قضاوت کردن
-
تحکم
فرهنگ فارسی معین
(تَ حَ کُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زور گفتن ، به میل خود رفتار کردن . 2 - حکم عادلانه کردن . 3 - (اِمص .) زورگویی و تعدی . 4 - حکومت ، فرمانروایی .
-
تحکم
لغتنامه دهخدا
تحکم . [ ت َح َک ْ ک ُ ] (ع مص ) فرمان بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در خیابان نوشته که تحکم خواه نخواه حکم کسی قبول کردن . (غیاث اللغات ). || تحکم در امری ؛ فرمان روا شدن در آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || حکم کردن . (منتهی ا...
-
تحکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahakkom ۱. حکم کردن.۲. حکومت کردن به زور؛ به میل و رٲی خود حکم کردن.۳. فرمانروایی.۴. زورگویی.
-
تحکم
دیکشنری فارسی به عربی
هيمنة
-
واژههای مشابه
-
تَحْکُمُ
فرهنگ واژگان قرآن
حکم می کنی
-
تَحْکُمَ
فرهنگ واژگان قرآن
که حکم کني
-
تحکم کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. زورگفتن، زورگویی کردن ۲. امر کردن، حکم کردن، دستور دادن ۳. حکومت کردن، فرمانروایی کردن
-
تحکم بردن
لغتنامه دهخدا
تحکم بردن . [ ت َح َک ْ ک ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) فرمان بردن : سخت است پس از جاه تحکم بردن خو کرده به ناز، جور مردم بردن .سعدی (گلستان ).
-
تحکم کردن
لغتنامه دهخدا
تحکم کردن . [ ت َ ح َک ْ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حکم کردن . فرمان دادن . تعدی کردن . فرمانروایی کردن به زور. رجوع به تحکم شود.
-
تحکم و تشدد
فرهنگ گنجواژه
سختگیری.
-
واژههای همآوا
-
تهکم
واژگان مترادف و متضاد
۱. ریشخند، استهزا، مسخره، تمسخر ۲. دست انداختن
-
تهکم
فرهنگ فارسی معین
(تَ هَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دست انداختن . 2 - خشم گرفتن . 3 - پشیمانی خوردن . 4 - ویران شدن .