کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تحنی
/tahanni/
معنی
۱. کج شدن؛ خمیده شدن.
۲. مهربانی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحنی
فرهنگ فارسی معین
(تَ حَ نّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهر ورزیدن . 2 - خمیده شدن ، کج گردیدن .
-
تحنی
لغتنامه دهخدا
تحنی ٔ.[ ت َ ] (ع مص ) تحنئة. رجوع به تحنئة و تحنؤ شود.
-
تحنی
لغتنامه دهخدا
تحنی . [ ت َ ح َن ْ نی ](ع مص ) خمیده و کج گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خمیده شدن و پیچیدن دست را. (آنندراج ). || مهربانی کردن و بدو درآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). مهربان شدن بر کسی .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد...
-
تحنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahanni ۱. کج شدن؛ خمیده شدن.۲. مهربانی کردن.
-
واژههای همآوا
-
تهنی
لغتنامه دهخدا
تهنی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) مبارکباد دادن کسی را. خلاف تعزیة. تهنیة. (منتهی الارب ). مبارکباد گفتن . خلاف تعزیة و لیهنک الامر گفتن کسی را. تهنئة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تهنیت شود.
-
جستوجو در متن
-
تحنئة
لغتنامه دهخدا
تحنئة. [ ت َ ن ِ ءَ ] (ع مص ) خضاب کردن به حنا. (تاج المصادر بیهقی ). رنگ کردن چیزی را به حنا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رنگ کردن چیزی را به حنا و خضاب کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به تحنؤ و تحنی ٔ شود.
-
تحنو
لغتنامه دهخدا
تحنؤ. [ ت َ ح َن ْ ن ُءْ ] (ع مص ) رنگین شدن به حنا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به تحنی ٔ و تحنئة شود.
-
مهربانی
لغتنامه دهخدا
مهربانی . [ م ِ ] (حامص مرکب ) عمل مهربان . صفت مهربان . نواخت . محبت . نوازش . حنو. تحنی . شفقت .(مهذب الاسماء). رأفت . عطوفت . عاطفه . عاطفت . حنان . (منتهی الارب ). مرحمت . (مهذب الاسماء). مهر و محبت و گرمی نمودن . (برهان ). قفاوة. رحمت . حفاوت ....
-
دو
لغتنامه دهخدا
دو. [ دُ ] (عدد، ص ، اِ) عدد معروف که ترجمه ٔ اثنین باشد و این بر لفظ جمع نیز بیاید. (آنندراج ). شمار پس از یک و پیش از سه . یک با یک . اثنان . اثنتان . اثنین . اثنتین . ثنتان . ثنتین . ضعف یک . نماینده ٔ آن در ارقام هندسیه «2» و در حساب جُمَّل «ب » ...