کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحمیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تحمیق
/tahmiq/
معنی
احمق شمردن؛ نسبت حماقت به کسی دادن؛ کسی را احمق خواندن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. احمقانگاری، نادانانگاری، نابخردشماری نادانشماری
۲. احمق شمردن، نابخرد دانستن، نسبت حماقتدادن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحمیق
واژگان مترادف و متضاد
۱. احمقانگاری، نادانانگاری، نابخردشماری نادانشماری ۲. احمق شمردن، نابخرد دانستن، نسبت حماقتدادن
-
تحمیق
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) نسبت حماقت به کسی دادن ، احمق شمردن .
-
تحمیق
لغتنامه دهخدا
تحمیق . [ ت َ ] (ع مص ) احمق خواندن . (زوزنی ) (دهار) (فرهنگ نظام ). به حماقت نسبت کردن کسی را. (منتهی الارب ). نسبت حماقت به کسی دادن . (ناظم الاطباء). کسی را احمق خواندن و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). کسی را به حمق نسبت دادن . (اقرب الموارد) (ق...
-
تحمیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahmiq احمق شمردن؛ نسبت حماقت به کسی دادن؛ کسی را احمق خواندن.
-
جستوجو در متن
-
befool
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سوزش، گول زدن، دست انداختن، مسخره کردن، تحمیق کردن
-
befools
دیکشنری انگلیسی به فارسی
befools، گول زدن، دست انداختن، مسخره کردن، تحمیق کردن
-
befooling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خفه شدن، گول زدن، دست انداختن، مسخره کردن، تحمیق کردن
-
دغفاء
لغتنامه دهخدا
دغفاء. [ دَ ] (ع اِ) کلمه ای است که چون بر کسی فسوس کنند و تحمیق وی نمایندگویند: یا أبا دغفاء ولدها فقاراً که ضمیر ولدها به زن برمیگردد و فقاراً یعنی چیزی که آنرا نه سر باشد نه دنب ، و منظور از جمله این است که او را تکلیف کن بر آنچه توانایی ندارد و ...
-
احمق
لغتنامه دهخدا
احمق . [ اَ م َ ] (ع ص ) گول (مرد). کالیو. کالیوه . نادان . (مهذب الاسماء). بی عقل . غتفره . گاودل . گاوریش . کانا. دنگ . نابخرد. غراچه . لاده . کمله . ابله . (زوزنی ). دند. سفیه . بیهوش . خویله . (صحاح الفرس ). کم خرد. گزَر. مُدمَّغ. دبنگ . ببّه . (...
-
کنایة
لغتنامه دهخدا
کنایة. [ک ِ ی َ ] (ع مص ) سخن که بر غیرموضوع ٌله خود دلالت کند. گفتن یا لفظی گفتن و غیر مدلول ٌ علیه آن را اراده کردن و یا سخن گفتن به لفظی که معنی حقیقی و مجازی آن هر دو برابر باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || (اِ) سخن که بر غ...