کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحمق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تحمق
/tahammoq/
معنی
خود را به حماقت زدن؛ خود را کودن وانمود ساختن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحمق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahammoq خود را به حماقت زدن؛ خود را کودن وانمود ساختن.
-
جستوجو در متن
-
تلیغ
لغتنامه دهخدا
تلیغ. [ ت َل َی ْ ی ُ ] (ع مص ) خویشتن را گول نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحمق . (اقرب الموارد).
-
تملغ
لغتنامه دهخدا
تملغ. [ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع مص ) گول نمودن خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحمق . (اقرب الموارد).
-
ذات اسمین
لغتنامه دهخدا
ذات اسمین . [ ت ُ اِ م َ ] (ع اِ مرکب ) انوق . رخمة. و آن یکی از جوارح طیور است : و ذات اسمین و الالوان شتی تحمّق و هی کیّسةالحویل .(المرصع) (المزهر ص 339).
-
احمقی
لغتنامه دهخدا
احمقی . [ اَ م َ ] (حامص ) حالت و کیفیت و چگونگی احمق . گولی : هرکرا احمقی بود بتمام خلق گویند مغز خر خورده ست ور چنین است مجد قزوینی مغز تنها نه ، مغز و سر خورده ست در سرش مغز نیست پنداری مغز او را خری دگر خورده ست . کمال اسماعیل .- احمقی نمودن ؛ ت...