کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تحلی
/tahalli/
معنی
۱. زیور بستن.
۲. زینت یافتن؛ آراسته شدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اراستگی، تخلق، مهذبشدگی
۲. آراسته شدن، متحلی شدن
۳. زینت یافتن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحلی
واژگان مترادف و متضاد
۱. اراستگی، تخلق، مهذبشدگی ۲. آراسته شدن، متحلی شدن ۳. زینت یافتن
-
تحلی
فرهنگ فارسی معین
(تَ حَ لّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - زیور بستن . 2 - زینت یافتن ، آراسته شدن .
-
تحلی
لغتنامه دهخدا
تحلی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) (از «ح ل ء») تحلئة. بازداشتن کسی را از آب و نوشیدن ندادن . || درهمی به کسی دادن . || شیرین ساختن پِسْت را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
-
تحلی
لغتنامه دهخدا
تحلی ٔ. [ ت ِ ل ِءْ ] (ع اِ) (از «ح ل ء») موی روی پوست و چرک و سیاهی آن . || پوست کاردرسیده و زخم شده وقت باز کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
-
تحلی
لغتنامه دهخدا
تحلی . [ ت َ ح َل ْ لی ] (ع مص ) (از «ح ل و») شیرین دریافتن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || شیرین دانستن چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
-
تحلی
لغتنامه دهخدا
تحلی . [ت َ ح َل ْ لی ] (ع مص ) (از «ح ل ی ») پیرایه برکردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از دهار). زیور پوشیدن و آراسته شدن . (آنندراج ). بازیور شدن زن و مستفید گردیدن به آن و پوشیدن زیور و آراسته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب المو...
-
تحلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahalli ۱. زیور بستن.۲. زینت یافتن؛ آراسته شدن.
-
جستوجو در متن
-
پیرایه کردن
لغتنامه دهخدا
پیرایه کردن . [ را ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزیور آراستن . بزیب و زیور کردن . تحلی . (دهار) : تو خود بکمال و لطف آراسته ای پیرایه مکن عرق مزن عود مسوز.سعدی .
-
انعم
لغتنامه دهخدا
انعم . [ اَ ع َ ] (ع ن تف ) بانعمت تر. متنعم تر: قال من انعم الناس عیشاً؟ قال من تحلی بالعفاف و رضی بالکفاف وتجاوز مایخاف الی ما لایخاف . (المزهر سیوطی ص 317).- امثال : انعم من حزیم .انعم من حیان اخی جابر . (یادداشت مؤلف ). || نرمتر. (ناظم الاطباء...
-
پیرایش
لغتنامه دهخدا
پیرایش . [ را ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر پیراستن . عمل پیراستن . پیراهش . (برهان ). تحلی . مطلق زینت کردن : رسولان مبهوت و مدهوش در آرایش آن بزم و پیرایش آن مجلس بماندند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 345).قبای زر چو در پیرایش افتدازو هم زربود کارایش افتد. نظام...
-
تحلئة
لغتنامه دهخدا
تحلئة. [ ت َ ل ِ ءَ ] (ع مص ) از آب وارانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). از آب وارندن . (زوزنی ). بازداشتن کسی را از آب ونوشیدن ندادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط): حَلاَّ َٔه ُ عن الماء تحلیئاً و تحلئةً. (منتهی الارب ) (اقر...
-
تمثیل
لغتنامه دهخدا
تمثیل . [ ت َ ] (ع مص ) مثل آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تشبیه کردن چیزی را به چیزی : و مثل الشی بالشی تمثیلاً و تمثالاً، تشبیه کرد آن چیز را به آن چیز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نگاشتن پیکر نگاشته مانند پیکری . تمثال . (از من...
-
درایة
لغتنامه دهخدا
درایة. [ دِ ی َ ] (ع مص ) دانستن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ). دانستن چیزی را، یا دانستن به نوعی از حیله . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دری . دریة. دریان . || درایت . درایه . علم به چیزی ، وگویند علم به چیزی با تکلف و حیله ....
-
آرایش
لغتنامه دهخدا
آرایش . [ ی ِ ] (اِمص ، اِ) (از پهلوی آرایشن ) اسم مصدر آراستن . زیب . زینت . تدبیج . زیور. جمال . زَین . زبرج . حلیه . (دهّار). زهره . تنقیش . زخرف . تجمل . تزیین . تزین . تحلی . تقین . پیرایه : خرد گیر کآرایش کارتست نگهدار گفتار و کردار تست هم آرای...