کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحلة
لغتنامه دهخدا
تحلة. [ ت َ ح ِل ْ ل َ ] (ع اِ) کفاره ٔ سوگند یا استثنای آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کفاره ٔ سوگند یا آنچه بدان عقد سوگند را گشایند. (قطر المحیط). کفاره ٔ سوگند. (اقرب الموارد): قد فرض اﷲ لکم تحلة اَیمانکم . (قرآن 2/66). || مدت کوت...
-
تحلة
لغتنامه دهخدا
تحلة. [ ت َ ح ِل ْ ل َ ] (ع مص ) سوگند راست کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تحلة یمین ؛ تحلیل یمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گشادن سوگند را به استثناء یا به کفاره یا کفاره ٔ سوگند دادن . (منتهی الارب ). راست کردن سوگند. (آنندراج ). ...
-
واژههای مشابه
-
تَحِلَّةَ أَيْمَان
فرهنگ واژگان قرآن
شکستن سوگند(کلمه حل در اصل به معناي باز کردن گره است)
-
واژههای همآوا
-
طهلة
لغتنامه دهخدا
طهلة. [ طُ ل َ ] (ع اِ) گیاه اندک . || تره ای است نازک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طحلة
لغتنامه دهخدا
طحلة. [ طُ ل َ ] (ع اِمص ) سپرزرنگی و آن رنگی است میان تیرگی و سیاهی با اندک سپیدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لون بین الغبرة و البیاض . (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
تحلیل
لغتنامه دهخدا
تحلیل . [ ت َ ] (ع مص ) بسی به جای فروآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). فرودآمدن در جایی . (زوزنی ). تحلیل به مکانی ؛ فرودآوردن به جایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). به جایی فرودآمدن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). || تحلیل عقده...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی قاسانی لغوی . مکنی به ابوالعباس .و معروف بلوه یا ابن لوه . یاقوت گوید: آگاهی من به حال وی تنها همان است که ابوالحسین احمدبن فارس لغوی نوشته است و گوید: احمدبن علی بن القاسانی اللغوی قطعه ٔ ذیل مرا انشاد کرد:اغسل یدیک م...
-
راست کردن
لغتنامه دهخدا
راست کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استقامت بخشیدن . مستقیم کردن . باستقامت درآوردن . از انحناء باستقامت بردن . مقابل کج کردن و خم کردن : گردن ادبار بشکن پشت دولت راست کن پای بدخواهان ببند و دست نیکان برگشای . منوچهری .اقامة؛ راست کردن کژی کسی را: اَقا...