کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحلاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحلاق
لغتنامه دهخدا
تحلاق . [ ت َ ] (اِخ ) یوم ُ تَحْلاق ِاللِمَم ؛ روز جنگ قبیله ٔ تغلب با بکربن وائل ، چه در این روز حلق شعارآنان بود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). از ایام بکر و تغلب در جنگ بسوس که جحدر البکری بسبب آن کشته شد. (اقرب الموارد). رجوع به تحالق و ی...
-
تحلاق
لغتنامه دهخدا
تحلاق . [ ت َ ] (ع مص ) ستردن موی سر خود را. (ناظم الاطباء). موی از بیخ سر ستردن با تیغ. (از قطر المحیط). ستردن موی ، و جوهری گوید: حَلَق َ مَعَزَه و لایقال جزّه الا فی الضأن . و ابوزید گوید: عنز محلوقة و شعر حلیق و لحیة حلیق . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
تحالق
لغتنامه دهخدا
تحالق . [ ت َ ل ِ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) و یوم تحلاق اللمم نیز گویندو جنگ مزبور را از این رو بدین نام خوانند که یکی از دو گروه سرهای خویش را تراشیدند تا نشانه ٔ میان ایشان باشد و آن جنگ میان بکر و تغلب روی داد. (از مجمع الامثال میدانی ص 746). و رجوع ...
-
مو ستردن
لغتنامه دهخدا
مو ستردن . [ س ُ / س ِ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) موی ستردن . موی تراشیدن . تراشیدن موی سر را. (از یادداشت مؤلف ). تحلیق . تحلاق . (منتهی الارب ). و رجوع به موسترده شود.
-
جحدر
لغتنامه دهخدا
جحدر. [ ج َ دَ ] (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ). و زرکلی آرد:ربیعةبن ضبیعةبن قیس بکری ، مکنی به ابومکنف و ملقب به جحدر [ کوتاه بالا ] است . وی در جاهلیت فارس طایفه ٔبکر بود و شعر هم میسرود. حوادث بسیاری در زندگی داشته و در جنگ تغلب در «یوم تحلاق ال...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبادبن قیس بن ثعلبة بکری . مکنی به ابی منذر و ابوبجیر. از حکیمان و دلیران و بزرگان و شاعران عرب است در جاهلیت . وی در جوانی امارت بنی ضبیعة داشت و جنگ معروف بسوس بزمان وی ببود. و او با چندقبیله از بکر، که یشکر و عجل و قیس از ...
-
یوم
لغتنامه دهخدا
یوم . [ ی َ ] (ع اِ) روز. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار). روز، مذکر آید و اول آن از طلوع فجر صادق است تا غروب آفتاب . ج ، ایام و اصل آن ایوام بوده . جج ، ایاویم . (ناظم الاطباء). روز. ج ، ایام . (مهذب الاسماء). روز. ج ، ایام ، اصل آن ایوام و یوم...