کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تحف
/tohaf/
معنی
= تحفه
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ارمغانها، پیشکشها، تحفهها، رهاوردها، هدیهها
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحف
واژگان مترادف و متضاد
ارمغانها، پیشکشها، تحفهها، رهاوردها، هدیهها
-
تحف
فرهنگ فارسی معین
(تُ حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تحفه ؛ ارمغان ها.
-
تحف
لغتنامه دهخدا
تحف . [ ت ُ ح َ ] (ع اِ) ج ِ تحفه . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (فرهنگ نظام ) : حتی یتلقا الملائکة مبشرة بالغفران و موصلة الیه کرائم التحف و الرضوان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301).هرچه بر لفظ پسند...
-
تحف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ تُحفَة] [قدیمی] tohaf = تحفه
-
واژههای مشابه
-
تُحْفَ
لهجه و گویش گنابادی
tohfa در گویش گنابادی یعنی ندید بدید ، تازه به دوران رسیده ، مغرور
-
واژههای همآوا
-
طهف
لغتنامه دهخدا
طهف . [ طَ ] (ع اِ) گیاهیست نرم و سست که در یمن کارند و دانه ٔ آن را که در رنگ و کوچکی به خردل سرخ ماند به وقت تنگدستی و سختی بخورند. گرم و یابس است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || در عربی بمعنی ذرت باشد، و آن نوعی از غله است (فارسی آن ارزن ). (آنندر...
-
تُحْفَ
لهجه و گویش گنابادی
tohfa در گویش گنابادی یعنی ندید بدید ، تازه به دوران رسیده ، مغرور
-
جستوجو در متن
-
تحفه
فرهنگ فارسی معین
(تُ فِ) [ ع .تحفة ] (اِ.) 1 - هدیه ، ارمغان . 2 - کمیاب ، گران ب ها. ج . تحف .
-
مؤرک
لغتنامه دهخدا
مؤرک . [ م ُ ءَرْ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأریک . پوشاننده و آراینده به اریکه . آنکه حجله ٔ عروس را به اریکه و تحف زینت می دهد. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
مهدی
لغتنامه دهخدا
مهدی . [ م ُ ] (ع ص ) هدیه کننده . اهداکننده . پیشکش کننده : واجب است که تحف و هدایا مناسب متحف و مهدی باشد. (تجارب السلف ). رجوع به اِهْداء شود.
-
ارکازه
لغتنامه دهخدا
ارکازه . [ ] (اِ) پاانداز. آنچه پیش برند از تحف و هدایا قادم را در نزدیک خانه یا اول ورود : چون ز سر کوی نگارم رسدپیش برون آرمش ارکازه ای .سوزنی .
-
تن آبادان
لغتنامه دهخدا
تن آبادان . [ ت َ ] (ص مرکب ) تن آباد : اصفهبد همه ٔ زمستان ایشان را نزل و علف و هدایا و تحف فرستاد. چون اسبان فربه و ایشان تن آبادان شدند پیام دادند که یا به دین ما بگرود و اگر نه ولایت از تو بازگیریم . (تاریخ طبرستان ).