کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحصن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تحصن
/tahasson/
معنی
۱. (سیاسی) به جایی پناهنده شدن.
۲. (سیاسی) بست نشستن.
۳. [قدیمی] در حصار شدن.
۴. [قدیمی] در جای استوار و محکم قرار گرفتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بست، بستنشینی، پناهجویی
۲. دژنشینی
۳. بست نشستن، پناهجستن
برابر فارسی
بست
فعل
بن گذشته: تحصن کرد
بن حال: تحصن کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحصن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بست، بستنشینی، پناهجویی ۲. دژنشینی ۳. بست نشستن، پناهجستن
-
تحصن
فرهنگ واژههای سره
بست
-
تحصن
فرهنگ فارسی معین
(تَ حَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) به جایی پناه بردن ، بست نشستن .
-
تحصن
لغتنامه دهخدا
تحصن . [ ت َ ح َص ْ ص ُ ] (ع مص ) حصار گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). در حصن شدن . (منتهی الارب ). در حصار شدن . (غیاث اللغات ). در حصن داخل شدن . (ناظم الاطباء). حصن گرفتن مرد برای خود. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || به جایی که مورد احترام ...
-
تحصن
دیکشنری عربی به فارسی
تجاوز کردن به , خندق کندن , درسنگرقراردادن
-
تحصن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahasson ۱. (سیاسی) به جایی پناهنده شدن.۲. (سیاسی) بست نشستن.۳. [قدیمی] در حصار شدن.۴. [قدیمی] در جای استوار و محکم قرار گرفتن.
-
تحصن
دیکشنری فارسی به عربی
ماوي
-
تحصن
واژهنامه آزاد
1. به جایی پناهنده شدن . 2. بست نشستن. 3.در حصار شدن. 4.در جای استوار و محکم قرار گرفتن.
-
واژههای مشابه
-
تحصّن
دیکشنری فارسی به عربی
اِجْتِماعٌ سِلْمي
-
تحصن کردن
واژگان مترادف و متضاد
بستنشستن، بستنشینی کردن، پناه جستن، پناهگرفتن
-
تحصن کردن
فرهنگ واژههای سره
بست نشستن
-
واژههای همآوا
-
تحسن
لغتنامه دهخدا
تحسن . [ ت َ ح َس ْ س ُ ] (ع مص ) نیکو شدن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). زینت دادن و آراستن و نیکو کردن . (ناظم الاطباء). زینت گرفتن : هو یتحسن و یتجمل بکذا. (اقرب الموارد). || موی ستردن : دخل الحمام فتحسن ؛ ای احتلق . (اقرب الموارد).