کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تحسر
/tahassor/
معنی
حسرت داشتن؛ افسوس خوردن؛ دریغ خوردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. افسوس، پشیمانی، تاسف، دریغ
۲. اندوه، حسرت
۳. افسوسخوردن، حسرت داشتن، دریغ خوردن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحسر
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسوس، پشیمانی، تاسف، دریغ ۲. اندوه، حسرت ۳. افسوسخوردن، حسرت داشتن، دریغ خوردن
-
تحسر
فرهنگ فارسی معین
(تَ حَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حسرت خوردن . 2 - اندوه بردن . 3 - (اِ.) رنج ، اندوه . 4 - افسوس ، پشیمانی .
-
تحسر
لغتنامه دهخدا
تحسر. [ ت َ ح َس ْ س ُ ] (ع مص ) آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). دریغ خوردن . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). افسوس خوردن . (آنندراج ). تلهف . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). افسوس و حسرت خوردن . (فرهنگ نظام ) : و از سر تأسف و تحسر گفت...
-
تحسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahassor حسرت داشتن؛ افسوس خوردن؛ دریغ خوردن.
-
واژههای مشابه
-
تحسر خوردن
لغتنامه دهخدا
تحسر خوردن . [ت َ ح َس ْ س ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) آرمان خوردن . دریغ خوردن : و تحسر میخورد بر آنچه از او برداشتند بی رضا و ارادت او. (تاریخ قم ص 161).
-
جستوجو در متن
-
حسرت
واژگان مترادف و متضاد
اسف، افسوس، اندوه، تاسف، تحسر، دریغ، رشک، غبط، غبطه، غم، لهف
-
دریغ
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسوس، اندوه، پشیمانی، تاسف، تحسر ۲. خودداری، مضایقه ۳. واحسرتا، هیهات
-
آرزومندی
واژگان مترادف و متضاد
۱. اشتیاق، رغبت، شوق، میل ۲. تعشق، شیفتگی، عاشقی، هواداری ۳. تحسر، حسرت
-
افسوس
واژگان مترادف و متضاد
آوخ، آه، اسف، تاسف، تحسر، تلهف، حسرت، حیف، دریغ، واویلا، واحسرتا، هیهات
-
غصه خوری
لغتنامه دهخدا
غصه خوری . [ غ ُص ْ ص َ / ص ِ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) غمخواری .- غصه خوری کسی را کردن ؛ غم او را خوردن . تحسر.
-
دریغخواری
لغتنامه دهخدا
دریغخواری . [ دِ / دَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) دریغخوار بودن : تلهف . تحسر. تأسف . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دریغ خوردن شود.
-
اشک افسوس
لغتنامه دهخدا
اشک افسوس . [ اَ ک ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک غم . اشک تحسر. اشک حسرت . رجوع به اشک حسرت و آنندراج شود.
-
کام انجام
لغتنامه دهخدا
کام انجام . [ اَ ] (ص مرکب ) کامروا. عاقبت بخیر. کامیاب . کامران .- کام انجامی ؛ کامروائی . کامیابی . کامرانی .و تحسر همیخورم که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت . (چهارمقاله ).