کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تجويف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تجويف
معنی
گودال , کاوي
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تجويف
دیکشنری عربی به فارسی
گودال , کاوي
-
واژههای مشابه
-
تجویف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) خالی کردن .
-
تجویف
لغتنامه دهخدا
تجویف . [ ت َج ْ ] (ع مص ) کاواک و میان تهی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میان تهی کردن . (دهار). خالی کردن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). جوف قرار دادن چیزی را. || خارج کردن آنچه که در جوف آن بود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)...
-
تجویف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: تَجاویف] [قدیمی] tajvif جوف و درون چیزی.
-
جستوجو در متن
-
تجاویف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ تَجویف] [قدیمی] tajāvif = تجویف
-
کاوی
دیکشنری فارسی به عربی
تجويف
-
تجویفات
لغتنامه دهخدا
تجویفات . [ ت َج ْ ] (ع اِ) جوفها و مغاره ها. (ناظم الاطباء). ج ِ تجویف . رجوع به تجویف شود.
-
گودال
دیکشنری فارسی به عربی
برکة , تجويف , حفرة , فتحة , قبر , کهف
-
فینک
لغتنامه دهخدا
فینک . [ ن َ ] (اِ) حجرالقیشور. (فهرست مخزن الادویه ). نوعی از کف دریاست ، و آن مانند سنگی بوده سفید و تجویف بسیاری دارد، و معرب آن فینج است . (آنندراج ) (از برهان ). رجوع به فینج شود.
-
مجوف
لغتنامه دهخدا
مجوف . [ م ُ ج َوْ وِ ] (ع ص ) کاواک و میان تهی کننده . (آنندراج ). کسی که میان تهی و کاواک می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجویف شود.
-
تجاویف
لغتنامه دهخدا
تجاویف . [ ت َ ] (ع اِ) تقاعیر. (قطر المحیط). جمع تجویف . (ناظم الاطباء). || کاواکها و مغازه ها و جوفها. (ناظم الاطباء). || تجاویف انف ؛ سوراخهای بینی . (ناظم الاطباء).
-
مماس شدن
لغتنامه دهخدا
مماس شدن . [ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ساییده شدن . پیوستن ، چنانکه فاصلی در میانه نماند. || تلاقی کردن : تا تأدیه کند هوایی را که ایستاده است اندر تجویف صماخ و مماس او شود و بدان عصب پیوندد و بشنود. (چهارمقاله ص 12).
-
خوزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به خوز، نام قدیم خوزستان) [قدیمی] xuzi ۱. از مردم خوزستان.۲. تهیهشده در خوزستان: خرمای خوزی.۳. (اسم) نوعی شکر: ◻︎ آنکه از تجویف نال ساقی احسان او / جام گه خوزی نهد بر دستها گه عسکری (انوری: ۴۷۳).