کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تجوع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تجوع
/tajavvo'/
معنی
خود را گرسنه داشتن؛ گرسنگی کشیدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
گرسنه بودن، گرسنهماندن، گرسنگی، جوع
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تجوع
واژگان مترادف و متضاد
گرسنه بودن، گرسنهماندن، گرسنگی، جوع
-
تجوع
فرهنگ فارسی معین
(تَ جَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) گرسنگی کشیدن ، به خود گرسنگی دادن .
-
تجوع
لغتنامه دهخدا
تجوع . [ ت َ ج َوْ وُ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گرسنگی : نیز جوع و حاجتم از حد گذشت صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت . مولوی (مثنوی ).گفت دانم کز تجوع وز خلاجمع آمد رنجتان زین کربلا. مولوی (مثنوی ).|| خویشتن را گرس...
-
تجوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tajavvo' خود را گرسنه داشتن؛ گرسنگی کشیدن.
-
واژههای مشابه
-
لَا تَجُوعَ
فرهنگ واژگان قرآن
که گرسنه نشوي
-
جستوجو در متن
-
متجوع
لغتنامه دهخدا
متجوع . [ م ُ ت َ ج َوْ وِ ] (ع ص ) گرسنه و خود را گرسنه دارنده به قصد. (آنندراج ). کسی که خود را عمداً گرسنه می دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجوع شود.
-
کربلا
لغتنامه دهخدا
کربلا. [ ک َ ب َ ] (اِخ ) کربلاء : دفتر پیش آر و بخوان حال آنک شهره ازاو شد به جهان کربلاش . ناصرخسرو.هین مرو گستاخ در دشت بلاهین مران کورانه اندر کربلا. مولوی .گفت دانم کز تجوع وز خلاجمع آمد رنجتان زین کربلا. مولوی .یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه یارب...
-
ثدی
لغتنامه دهخدا
ثدی . [ ث َدْی ْ / ث ِدْی ْ / ث َ دا ] (ع اِ) پستان مرد و زن . || پستان زنان یا عام است حیوانات را. ضرع و ابن حاج گوید که پستان مردم را ثدوة گویند و پستان بهائم را ضرع . (غیاث اللغة). ج ، اَثد، ثُدی ّ، ثِدی ّ.- امثال :تجوع الحُرّة ولاتأکل ثدییها . ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سلیل الاسدی . او حلیف علقمة ابن خصفة الطائی است ودر پیری الزبا، دختر علقمة، رابزنی کرد و او را قصه ای است که منشاء مثل سائر: «تجوع الحرّة ولاتکل ثدییها » شده است . حارث راست :تهزّأت اَن رَأتنی لابسا کبراو غایة الناس بین الم...
-
زباء
لغتنامه دهخدا
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) دختر علقمةبن خصفه ٔ طائی است . وی از زیباترین زنان روزگار خویش بشمار میرفت . و حارث بن سلیل اسدی دوست علقمه چون او را بدید دل از دست بداد و او را از پدرش خواستگاری کرد و گفت : اتیتک خاطباً و قد ینکح الخاطب و یدرک الطالب و یم...
-
یاوه
لغتنامه دهخدا
یاوه . [ وَ / وِ ] (ص ) سخنان سردرگم و هرزه و هذیان و فحش و دشنام . (برهان ). [ سخن ] هرزه و بیهوده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بیهوده وهذیان . (اوبهی ). هذیان و هرزه . (سروری ). ایمه . (برهان ذیل ایمه ). بی معنی . مهمل . غاب . یافه : که نزدیک او فی...