کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تجميع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تجميع
معنی
گرداوري , تاليف , تلفيق
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تجميع
دیکشنری عربی به فارسی
گرداوري , تاليف , تلفيق
-
واژههای مشابه
-
تجمیع
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گرد کردن ، بسیار گرد کردن . 2 - (مص ل .) به نماز جمعه حاضر شدن . 3 - (اِمص .) گردآوری .
-
تجمیع
لغتنامه دهخدا
تجمیع. [ ت َ ] (ع مص ) به یک جا گرد کردن . (زوزنی ). گرد کردن . (ترجمان عادل بن علی ). فراهم آوردن . (دهار).بسیار گرد آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیک جمع کردن . (آنندراج ). مبالغه کردن در فراهم آوردن قوم . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)...
-
account aggregation
تجمیع حساب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] گردآوری اطلاعات از وبگاههای متعدد و ارائۀ آنها به مشتری بهصورت یکپارچه
-
جستوجو در متن
-
گرداوری
دیکشنری فارسی به عربی
تجميع , مجموعة
-
تالیف
دیکشنری فارسی به عربی
تجميع , مقالة
-
تلفیق
دیکشنری فارسی به عربی
اندماج , تجميع , مصالحة
-
cumulative impact
اثر انباشتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] پیامد زیستی و زیستمحیطی ناشی از تجمیع اثرات جزئی فعالیتهای مختلف در گذشته و حال و آیندۀ قابل پیشبینی
-
نفتاب
واژهنامه آزاد
تجمیع نفت و اب هست ویکی از مشتقات نفتی داخل ایران هست که نفتاب نامیده میشود
-
مجمع
لغتنامه دهخدا
مجمع. [ م ُ ج َم ْ م َ ] (ع ص )گرد آورده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تجمیع شود. || عزم کرده شده . || حکم کرده شده . (ناظم الاطباء).
-
شین
واژهنامه آزاد
"شین" برگرفته از کلمه schiene (آلمانی) بمعنای میله یا ریل است و در صنعت برق به نسمه ای از فلز رسانا مانند مس گویند که برای توزیع با تجمیع جریان بکار میرود.
-
گرد کردن
لغتنامه دهخدا
گرد کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جمع کردن . (آنندراج ). فراهم آوردن . عَش . غَلث . (منتهی الارب ). تدویر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ابسال . (ترجمان القرآن ). وسق . لم . تحصیل . تجمیع. جبایة. جمع. حشر. الفغدن : کنون گر کند مغزم اندیشه گردبگویم ...