کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تجمد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تجمد
مترادف و متضاد
۱. انجماد، یخزدگی
۲. جمود ≠ تبخیر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تجمد
واژگان مترادف و متضاد
۱. انجماد، یخزدگی ۲. جمود ≠ تبخیر
-
جستوجو در متن
-
یخزدگی
واژگان مترادف و متضاد
انجماد، تجمد، یخبندان
-
تبخیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. بخار کردن ۲. به بخارتبدیل شدن ≠ تجمد ۳. بخور دادن
-
انداء
لغتنامه دهخدا
انداء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَدی ̍. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). شبنمها. نمها: فان الانداء تمنع من ان تجمد العصارة. (ابن البیطار در کلمه ٔ حصرم ) : خون چون صوب انواء و ذوب انداء میچکید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 393). مسایل انهار...
-
حجرالکحل الاسود
لغتنامه دهخدا
حجرالکحل الاسود. [ ح َ ج َ رُل ْ ک ُ لَل ْ اَ وَ ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید: و یسمی الاثمد، و هو من حجارة الرصاص ترابی غلبت علیه الکبریتیة. و انواعه اربعة منها ثلاثة باصفهان و واحد بالاندلس بالمغرب من مدینة وادیاش جبل صغیر ینبع منه ماء رصاصی لایشربه ا...
-
حاجی ترخان
لغتنامه دهخدا
حاجی ترخان . [ ت َ ] (اِخ ) یا هشترخان (اِخ ) شهری از مملکت روسیه در اروپا کرسی ناحیتی بهمین نام واقع در جزیره ای از گنگباری (مجمعالجزائری ) که از دلتاهای ولگا (آتل ) تشکیل میشود در 45 هزارگزی مصب این رود ببحر خزر. دارای 225000 مردم و سابقاً آنجا آرش...
-
حجرالبقر
لغتنامه دهخدا
حجرالبقر. [ ح َ ج َ رُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) ورس . اندرزا. گاوزن . پادزهر گاوی . گاو زهرج . خرزة البقر. سنگی است که در زهره و شیردان گاو متکون میشود و پازهر گاوی و اندرزا نامند. مایل بسیاهی با اندک براقی و سست و منقط بسیاهی و بعضی بزردی و باطن او...
-
حاشا
لغتنامه دهخدا
حاشا. (ع اِ) گیاهی طبی . حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: برگش کوچک است و گلش بسرخی زند. صاحب اختیارات بدیعی آرد: مأمون گویند و ثومس نیز خوانند و سعتر الحمار گویند و روفس گوید پودنه ٔ کوهی است و گویند ورق خرد بیابانی است و گویند برگ سپندان دشتی است...