کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تجلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تجلی
/tajalli/
معنی
۱. جلوهگر شدن؛ هویدا شدن؛ نمایان شدن.
۲. (تصوف) نور مکاشفه که از باریتعالی بر دل عارف ظاهر شود؛ تابش انوار حق در دل سالک پس از پیمودن مراحل سلوک و وصول به مقام فناءفیاللّه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بروز، پیدایی، جلوه، جلوهگری، ظهور، نمود
۲. تابش، روشنی، فروزش
۳. آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن
۴. روشن شدن
۵. جلوهگر شدن، آشکار شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن
برابر فارسی
نمود
فعل
بن گذشته: تجلی داد
بن حال: تجلی ده
دیکشنری
agony, aura, burst, epitome, genius, manifestation, personification, revelation
-
جستوجوی دقیق
-
تجلی
فرهنگ نامها
(تلفظ: tajalli) (عربی) ظاهرشدن ، آشکارشدن ، ظاهر و جلو هگر شدن آثار خداوند ؛ (در تصوف) آشکار شدن و ظهور کردن ذات و صفات الوهیت در دل سالک .
-
تجلی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بروز، پیدایی، جلوه، جلوهگری، ظهور، نمود ۲. تابش، روشنی، فروزش ۳. آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن ۴. روشن شدن ۵. جلوهگر شدن، آشکار شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن
-
تجلی
فرهنگ واژههای سره
نمود
-
تجلی
فرهنگ فارسی معین
(تَ جَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پدید آمدن ، نمایان شدن . 2 - (اِمص .) هویدایی .
-
تجلی
لغتنامه دهخدا
تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل ی ») بالای چیزی برآمدن . (از تاج العروس ج 10 ص 77) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || نگریستن بسوی چیزی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ایضاً). نگریستن بسوی چیزی در حال اشراف...
-
تجلی
لغتنامه دهخدا
تجلی . [ ت ِ ج ِل ْ لی ] (اِخ )دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس که در سیزده هزارگزی خاور کلاله قرار دارد کوهستانی و جنگل و معتدل است و 150 تن سکنه دارد. آب آن ازرودخانه ٔ تنگ راه و محصول آنجا برنج و غلات و حبوبات و صیفی است . شغل...
-
تجلی
لغتنامه دهخدا
تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (اِخ ) (ملا...) از اهل بخارا و در آخر عمر در بلخ فوت شده این شعر از اوست :هنوز لب بدعا ناگشوده از صد جارسید مژده که درهای آسمان بستند. (آتشکده ٔ آذر). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
تجلی
لغتنامه دهخدا
تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (اِخ ) آذر بیگدلی آرد: نامش میرزاعلی رضا اصلش از فارس و پدرش از دهاقین آنجا بوده نظر بفطرات اصلی در اوایل حال به اصفهان خاصه در خدمت آقاحسین خونساری کسب کمالات کرده بعد بهندوستان رفته آخرالامر مراجعت کرد و در ایران به نشر علو...
-
تجلی
لغتنامه دهخدا
تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (اِخ ) سامی بیک آرد: محمدحسین ، از اهالی کاشان است که به هندوستان مهاجرت کرد و مدتی در گجرات اقامت نمود و با مولانا نظیری مشاعره داشت و در سال 1041 هَ . ق . درگذشت و از اشعار اوست :بر مزار ما شهیدان نی چراغی نی گلی هر طرف پرو...
-
تجلی
لغتنامه دهخدا
تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل و») ظاهر و منکشف شدن . (قطر المحیط) (اقرب الموارد)(از تاج العروس ج 10 ص 75). منکشف شدن کار و هویدا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هویدا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پیدا شدن . (مجمل اللغة) (...
-
تجلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tajalli ۱. جلوهگر شدن؛ هویدا شدن؛ نمایان شدن.۲. (تصوف) نور مکاشفه که از باریتعالی بر دل عارف ظاهر شود؛ تابش انوار حق در دل سالک پس از پیمودن مراحل سلوک و وصول به مقام فناءفیاللّه.
-
تجلی
دیکشنری فارسی به عربی
انبثاق , تاثير
-
تجلی
واژهنامه آزاد
نمایان شدن.
-
واژههای مشابه
-
علی تجلی
لغتنامه دهخدا
علی تجلی . [ ع َ ی ِ ت َ ج َل ْ لی ] (اِخ ) ابن حسین اردکانی شیرازی (علی رضا...)، مشهور به تجلی . رجوع به علی رضا (ابن حسین ...) و تجلی شود.