کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تجعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تجعد
/taja''od/
معنی
۱. پیچپیچ شدن موی سر.
۲. پیچیده شدن موی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تجعد
فرهنگ فارسی معین
(تَ جَ عُّ) [ ع . ] (اِ.) پیچ و تاب پیدا کردن مو.
-
تجعد
لغتنامه دهخدا
تجعد. [ ت َ ج َع ْ ع ُ ] (ع مص ) درکشیده شدن و ترنجیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || جعد شدن . (تاج المصادر بیهقی ). جعد شدن موی . (زوزنی ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بُشک شدن موی . (...
-
تجعد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taja''od ۱. پیچپیچ شدن موی سر.۲. پیچیده شدن موی.
-
جستوجو در متن
-
جعد شدن
لغتنامه دهخدا
جعد شدن . [ ج َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تجعد. (تاج المصادر بیهقی ). مجعد گردیدن موی . دارای چین و شکنج شدن موی .- جعد شدن موی ؛ تجعد. مجعد گردیدن موی .
-
جعدی
لغتنامه دهخدا
جعدی . [ ج َ ] (حامص ) تجعد. مجعد بودن . پیچیدگی و چین و شکنج در موی . گره در گره بودن موی . مرغولی : اندر باطل کردن جعدی موی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
متجعد
لغتنامه دهخدا
متجعد. [ م ُ ت َ ج َع ْ ع ِ ] (ع ص ) موی پیچان . (آنندراج ). ورکشیده شده و ترنجیده و موی در پیچان . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعد شود.
-
درکشیده
لغتنامه دهخدا
درکشیده . [ دَ ک َ /ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کشیده . || برآورده . کشیده . ساخته : سطح محوط؛ بامی دیوار درکشیده . (دهار). || برشته درآمده . برشته کشیده : مسمط؛ مروارید به رشته درکشیده . (دهار). || گسترده . پهن کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : خاک افزو...
-
بشک
لغتنامه دهخدا
بشک . [ ب ُ ] (اِ) زلف و موی مجعد را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). زلف . (غیاث ) (آنندراج ) (از جهانگیری ) (رشیدی ). زلف و موی مجعد پیش سر که ناصیه باشد. (مؤید الفضلاء). موی جعد بود که آن پیچیده و درهم باشد. (از سروری ) (فرهنگ خطی ). م...
-
پیچان
لغتنامه دهخدا
پیچان . (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت در حال پیچیدن . پیچنده : بخوردند و کردند آهنگ خواب بسی مار پیچان برآمد ز آب . فردوسی .همی زور کرد آن بر این این بر آن گرازان و پیچان دو مرد جوان . فردوسی .سرمژه چون خنجر کابلی دو زلفش چو پیچان خط بابلی . فردوسی ....