کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تجسس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تجسس
/tajassos/
معنی
جستجو کردن در امری یا چیزی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بررسی، پژوهش، پژوهیدن، پیجویی، تفتیش، تفحص، جستجو، کاوش، کنجکاوی، کندوکاو
۲. پژوهیدن، تفحص کردن، جستجو کردن
برابر فارسی
جست و جو
فعل
بن گذشته: تجسس کرد
بن حال: تجسس کن
دیکشنری
quest, research, search
-
جستوجوی دقیق
-
تجسس
واژگان مترادف و متضاد
۱. بررسی، پژوهش، پژوهیدن، پیجویی، تفتیش، تفحص، جستجو، کاوش، کنجکاوی، کندوکاو ۲. پژوهیدن، تفحص کردن، جستجو کردن
-
تجسس
فرهنگ واژههای سره
جست و جو
-
تجسس
فرهنگ فارسی معین
(تَ جَ سُّ) [ ع . ] (مص م .) جستجو کردن ، دنبال چیزی گشتن .
-
تجسس
لغتنامه دهخدا
تجسس . [ ت َ ج َس ْ س ُ ] (ع مص ) خبر جستن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خبر خواستن . (ترجمان عادل بن علی ). خبر پرسیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خبر جستن و بیشتر دربدی باشد و در حدیث است : لاتحسسوا و لاتجسسوا؛ یعن...
-
تجسس
دیکشنری عربی به فارسی
جاسوسي
-
تجسس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tajassos جستجو کردن در امری یا چیزی.
-
تجسس
دیکشنری فارسی به عربی
بحث ، استقصاء
-
واژههای مشابه
-
تجسس کردن
واژگان مترادف و متضاد
پژوهیدن، بررسی کردن، جستجو کردن، جستوجو کردن، کنکاش کردن، تفحص کردن، خبر جستن
-
تجسس کردن
لغتنامه دهخدا
تجسس کردن . [ ت َ ج َس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازجستن . تفتیش کردن . پژوهش کردن . کاویدن .تفحص کردن : و کس ندانست که آن تیر از کجاآمد، هر چند تجسس کردند پدید نیامد. (نوروزنامه ).تجسس کرد شاپور آن زمین رابدست آورد فرهاد گزین را. نظامی .سلطان جاسوسا...
-
تجسس نمودن
لغتنامه دهخدا
تجسس نمودن . [ ت َ ج َس س ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تجسس کردن : و از موجب ذبول و نحول او تجسسی نمود. (سندبادنامه ص 189). رجوع به تجسس کردن شود.
-
تجسس گری
لغتنامه دهخدا
تجسس گری . [ ت َ ج َس ْ س ُ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل تجسس . خبر جستن و خبر خواستن و خبر پرسیدن : تجسس گری شرط این کوی نیست درین پرده جز خامشی روی نیست . نظامی .رجوع به تجسس و تجسس کردن شود.
-
فضولی و تجسس
فرهنگ گنجواژه
کنجکاوی.
-
تجسس و تماشا
فرهنگ گنجواژه
مشاهده.
-
تفتیش و تَجَسُس
فرهنگ گنجواژه
وارسی.