کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تجربه کاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تجربه کاری
لغتنامه دهخدا
تجربه کاری . [ ت َ رِ / رُ ب َ / ب ِ ] (حامص مرکب ) آزمایش و عمل و مشق . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
تجربة
لغتنامه دهخدا
تجربة. [ ت َ رِ ب َ ](ع مص ) آزمودن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).تجریب . آگاهی یافتن و آزمودن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به تجربت و تجربه شود.
-
تجربة
دیکشنری عربی به فارسی
سنجش , ازمايش , امتحان , عيارگري , طعم و مزه چشي , مزمزه , کوشش , سعي , سنجيدن , عيار گرفتن , محک زدن , کوشش کردن , چشيدن , بازجويي کردن , تحقيق کردن , اروين , ورزيدگي , کارازمودگي , تجربه , تجربه کردن , کشيدن , تحمل کردن , تمرين دادن
-
تجربه کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آزمودن، آزمایش کردن، امتحان کردن ۲. محکزدن، سنجیدن ۳. آموختن، یاد گرفتن
-
تجربه کردن
فرهنگ واژههای سره
از سر گذراندن، آزمودن
-
تجربه گر
فرهنگ واژههای سره
کازآزما
-
با تجربه
فرهنگ واژههای سره
کار آزموده
-
بی تجربه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bitajro(e)be ناآزموده و تازهکار.
-
recreation experience
تجربۀ تفریحی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] پــاسـخ روانی ـ کار انـدامشنـاختی حاصل از یک فعالیت تفریحی خاص در یک مجموعۀ تفریحی مشخص
-
experiencer
تجربهگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] حالت معنایی موضوعی که رویدادی را ازنظر روانشناختی و حسی تجربه میکند
-
empiricist
تجربهگرا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] فرد یا مکتبی که پیرو تجربهگرایی است
-
empiricism
تجربهگرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] باور به اینکه رفتار در نتیجۀ تجربه آموخته میشود
-
تجربه کار
لغتنامه دهخدا
تجربه کار. [ ت َ رِ / رُ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) ج ، تجربه کاران . شخص آزموده و دانا. (فرهنگ نظام ). مردم کارافتاده و کارآزموده . (آنندراج ). عالم به شغل و عامل با تجربه . (ناظم الاطباء). مجرب . بازل : مرا ز تجربه کاران نصیحتی یاد است که توبه نامه بخط...
-
صاحب تجربه
لغتنامه دهخدا
صاحب تجربه . [ ح ِ ت َ رِ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) مجرب . کارآزموده . خبیر. بینا : او مرد صاحب تجربه است باید که بدین جانب شتابد. (حبیب السیر جزء چهارم از ج 2 ص 236).