کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تب و تو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تب ستان
لغتنامه دهخدا
تب ستان . [ ت َ س ِ ] (نف مرکب ) تب ستاننده . گیرنده ٔ تب . دافع تب : از بهر تب بریدن خود دست آز رااز نیستان هیچکسی تب ستان مخواه .خاقانی .
-
تب سخت
لغتنامه دهخدا
تب سخت . [ ت َ ب ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تبی شدید که درجه ٔ حرارت بیمار به حد نهایی بالا رود. رجوع به تب شود.
-
تب سودا
لغتنامه دهخدا
تب سودا. [ ت َ ب ِ س َ / سُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تبی که از ماده ٔ سودا باشد : بدرد من چرا نادردمندی مبتلا گرددنیمخواهم تب سودا نصیب دشمنم گردد.میرمحمد افضل (از آنندراج ).
-
تب شکستن
لغتنامه دهخدا
تب شکستن . [ ت َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) عبارت از دور کردن تب بود. (بهار عجم ) (آنندراج ). قطع کردن تب . بریدن تب . پایان دادن بیماری تب : تا تب خورشید تابان بشکنی پرهیز دارمیکنی از صبحدم در کاسه ٔ گردون حلیب .میرمحمد افضل ثابت (از بهار عجم ) (از آن...
-
تب صفراوی
لغتنامه دهخدا
تب صفراوی . [ ت َ ب ِ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به تب محرقه شود.
-
تب مخفی
لغتنامه دهخدا
تب مخفی . [ ت َ ب ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب دزده . رجوع به تب دزده شود.
-
تب نافض
لغتنامه دهخدا
تب نافض . [ ت َ ب ِ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب لرزه . رجوع به تب لرزه شود.
-
تب نامنظم
لغتنامه دهخدا
تب نامنظم . [ ت َ ب ِ م ُ ن َظْ ظَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب بی دور. تب دیوانه . رجوع به تب شود.
-
تب نشستن
لغتنامه دهخدا
تب نشستن . [ ت َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) ساکن شدن تب . (از آنندراج ) : از وصل لبت شوق دل از پا ننشینداین تب بمداوای مسیحاننشیند .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
تب بر
لغتنامه دهخدا
تب بر. [ ت َ ب ُ ] (نف مرکب ) که تب برد. که تب قطع کند. دافع تب . قاطع حمی . که علاج تب کند. || دارویی تب بر. هر دوا که قطع تب کند. دواهای تب بر: کتین ، پوست بید، اکالیپتوس . خینورمین بهترین تب برها است . آتبرین در مالاریا تب بر است .
-
تب بندی
لغتنامه دهخدا
تب بندی . [ ت َ ب َ ] (حامص مرکب ) نوعی افسون . عملی دعانویسان را. عمل دعانویسان برای منع از آمدن تب . دعوی دعانویسان که بدان تب را از بازآمدن منع کردن خواهند.
-
تب گرفته
لغتنامه دهخدا
تب گرفته . [ ت َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) تب دار. محموم . کسی که گرفتار تب شده باشد : گر خلافش به کوه درفکنی کوه گیرد چو تب گرفته گداز. فرخی .|| لرزان از تب . (ناظم الاطباء).
-
تب گیر
لغتنامه دهخدا
تب گیر. [ت َ ] (نف مرکب ) تب دار. مبتلا به تب . آنکه تب گیرد.
-
تب نشان
لغتنامه دهخدا
تب نشان . [ ت َ ن ِ ] (اِ مرکب ) نشان تب . اثر تب . تبخاله : گرچه شبها از سموم آه تبها برده ام از نسیم وصل مهر تب نشان آورده ام .خاقانی .
-
حرارت تب
لغتنامه دهخدا
حرارت تب .[ ح َ رَ ت ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گرمی تب .