کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبیر
لغتنامه دهخدا
تبیر. [ ت َ ] (اِ) تبیره . (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). دهل باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 145) (فرهنگ اوبهی ). دهل و کوس و نقاره و طبل را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). طبل و دهل . (فرهنگ جهان...
-
واژههای مشابه
-
ندی تبیر
لغتنامه دهخدا
ندی تبیر. [ ن َ ت ُ ] (اِخ ) نام مردی که پس از تصرف بابل به دست داریوش ، در آنجا قیام کرد و به پادشاهی بابل رسید و سرانجام در جنگ با داریوش کشته شد. داریوش در بند 16 ستون اول کتیبه ٔ بیستون گوید: «بعد یک مرد بابلی ، ندی تبیر (این اسم را بعضی نی دین ت...
-
جستوجو در متن
-
زازانه
لغتنامه دهخدا
زازانه . [ ن َ ] (اِخ ) محلی بوده است در ساحل فرات و جنگی میان داریوش و ندی تبیر (بخت النصر) روی داده است (مؤلف ). ایران باستان بنقل از مندرجات کتیبه ٔ بیستون بند 19 نویسد: پس از آن من بطرف بابل رفتم ، هنوز بدانجا نرسیده بودم که در محلی موسوم به زاز...
-
تانبور
لغتنامه دهخدا
تانبور. (اِ) بزعم «دوپنی » نویسنده ٔ فرهنگ فرانسه از کلمه ٔ «تمبور» عربی و اسپانیولی گرفته شده ولی نویسندگان فرهنگهای متأخر فرانسوی آن را از تبیر (تبیره ٔ فارسی ) دانسته اند و در فرانسه بمعنی طبل آید و آن محفظه ای است استوانه ای که دو طرف آن رابا پو...
-
تبیره زدن
لغتنامه دهخدا
تبیره زدن . [ ت َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) طبل زدن . نواختن کوس و دهل و جز آن : پذیره شدن را تبیره زدندسپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی .تبیره زدندی همی چند جای جهان را نه سر بود پیدانه پای . فردوسی .رجوع به تبیر و تبیره و دیگر ترکیبهای آندو در همین...
-
تبیره
لغتنامه دهخدا
تبیره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) دهل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439). تبیر. (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). بمعنی تبیر است که دهل و کوس و طبل و نقاره باشد. (برهان ). طبل و کوس و دهل . (غیاث اللغات )...
-
تبیره زن
لغتنامه دهخدا
تبیره زن . [ ت َ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) طبال و طبل زن . (ناظم الاطباء) : رعد تبیره زن است برق کمندافکن است وقت طرب کردن است ، می خور کت نوش باد. منوچهری .تبیره زن بزد طبل نخستین شتربانان همی بندند محمل . منوچهری .تبیره زن از خارش چرم خام لبیشه درافک...
-
بتوراک
لغتنامه دهخدا
بتوراک . [ ب َ ] (اِ) چاهی که خرمن در آن کرده و با خاک و خاشاک سرش را بپوشانند. چاهی باشد که غله و امثال آن در آن کنند و خاک بر بالای آن ریزند. (برهان قاطع). و آن را به فارسی گوری نیز گویند زیراکه به گور ماند که قبر باشد. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج...
-
گرسنه
لغتنامه دهخدا
گرسنه . [ گ ُ رِ / رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِ ن َ /ن ِ ] (ص ) به ضم اول و کسر دوم و چهارم (در لهجه ٔ مرکزی ) و نیز به ضم اول و دوم و فتح چهارم و در شعر بضرورت به ضم اول و سکون دوم و فتح سوم و چهارم . پهلوی ، گورسک و گورسکیه ، تهرانی ، گشنه ، گیلی ،...
-
دهل
لغتنامه دهخدا
دهل .[ دُ هَُ ] (اِ) نوعی از طبل و نقاره . (ناظم الاطباء). نام ساز معروف . (غیاث ). عیر. کوس . (منتهی الارب ). طبل . (زمخشری ). سازی معروف و در هندی دهول گویند. (از آنندراج ). تبیر. تبیره . شندف . طبل بزرگ . (یادداشت مؤلف ) : آواز بوق و دهل بخاست . ...
-
خیرخیر
لغتنامه دهخدا
خیرخیر. (ق مرکب ) هرزه . بیهوده . بی سبب . بی تقریب . (ناظم الاطباء). بهرزه . بیهده . (یادداشت مؤلف ). بی دلیل . بی علت : دریغ آن سوار گرانمایه شیرکه افکنده شد رایگان خیرخیر. دقیقی .چو شاهان بکینه کشی خیرخیرازین دو ستمکاره اندازه گیر. فردوسی .نه بیه...
-
روباه
لغتنامه دهخدا
روباه . (اِ) نام جانوری دشتی که آن را به حیله گری نسبت کرده اند. (آنندراج ) . یکی از حیوانات پستاندار گوشتخوار و از جنس سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. (ناظم الاطباء). جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ . روباه دارای پوستی نرم ...
-
زی
لغتنامه دهخدا
زی . (حرف اضافه ) بمعنی سوی و طرف و جانب و نزدیک ، چنانکه گویند «زی فلان »؛ یعنی طرف فلان و سوی فلان و جانب فلان و نزدیک فلان . (برهان ). سوی . طرف و جانب . (فرهنگ فارسی معین ). سوی و طرف و جانب و کنار و ساحل و نزدیک . (ناظم الاطباء). سوی که به تازیش...