کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تبول
معنی
شاش , شاشيدن , ادرار کردن , پيشاب کردن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبول
لغتنامه دهخدا
تبول . [ ] (اِ) بهم برآمدن دل بود از چیزی : اگر تبول گرفت از تو این دلم چه عجب تبول گیرد دل از حدیث ناپدرام .خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 324).
-
تبول
لغتنامه دهخدا
تبول . [ ت َ ب َوْ وُ ] (ع مص ) تبول بر کسی ؛بضرب و دشنام فراگرفتن او را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شاش کردن . (ناظم الاطباء).
-
تبول
لغتنامه دهخدا
تبول . [ ت ُ ] (ع اِ) ج ِ تَبل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تبل شود.
-
تبول
دیکشنری عربی به فارسی
شاش , شاشيدن , ادرار کردن , پيشاب کردن
-
واژههای همآوا
-
طبول
لغتنامه دهخدا
طبول . [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طبل .
-
طبول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ طبل] (موسیقی) [قدیمی] tobul = طبل
-
جستوجو در متن
-
شاشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
تبول
-
ادرار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تبول
-
پیشاب کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تبول
-
شاش
دیکشنری فارسی به عربی
بول , تبول
-
ناپدرام
لغتنامه دهخدا
ناپدرام . [ پ ِ ] (ص مرکب ) ناخوشایند. ناپسند. ناخوش : اگر تبول گرفت از تو این دلم چه عجب تبول گیرد دل از حدیث ناپدرام . سوزنی . || شوم . نامبارک . نامیمون . ناشاد : اندر آن روزهای ناپدرام کو ز می مهر کرده بود دهان . فرخی .تو داده ای به ستم زر و سیم ...
-
متبول
لغتنامه دهخدا
متبول . [ م ُ ت َ ب َوْ وِ ] (ع ص ) آن که بول کند. (آنندراج ). کسی که کمیز می اندازد. (ناظم الاطباء). || کسی که به واسطه ٔ کتک و دشنام غالب می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبول شود.
-
تبل
لغتنامه دهخدا
تبل . [ ت َ ] (ع اِ) دشمنی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بینهما تبل ؛ ای عداوة. (اقرب الموارد). || حقد. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کینه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و فی قلبه تبل ؛ ای حقد. (اقرب المو...