کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبنگو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تبنگو
/tabangu/
معنی
ظرفی مانندِ سبد، طبق، کیسه، یا صندوق: ◻︎ کان تبنگوی اندر او دینار بود / آن ستد زایدر که ناهشیار بود (رودکی: ۵۳۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
vat
-
جستوجوی دقیق
-
تبنگو
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ) (اِ.) 1 - زنبیل ، سبد. 2 - ظرفی که در آن نان یا غله ریزند.
-
تبنگو
لغتنامه دهخدا
تبنگو. [ ت َ ب َ ] (اِ) صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412). صندوق . (صحاح الفرس ) (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). صندوقی که آلتها درو نگاه دارند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). صندوق باشد. (اوبهی ). |...
-
تبنگو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تبنگوی، تپنگوی، تبنگه، تپنگو، تونگو، تونگه› [قدیمی] tabangu ظرفی مانندِ سبد، طبق، کیسه، یا صندوق: ◻︎ کان تبنگوی اندر او دینار بود / آن ستد زایدر که ناهشیار بود (رودکی: ۵۳۳).
-
تبنگو
واژهنامه آزاد
صندوق
-
جستوجو در متن
-
تونگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تپنگو، تبنگه› [قدیمی] tavange = تبنگو
-
تشت
واژگان مترادف و متضاد
تغار، لگن، تبنگو
-
زنبیل
واژگان مترادف و متضاد
تبنگو، سبد، سله
-
خاشاکدان
لغتنامه دهخدا
خاشاکدان . (اِ مرکب ) تبنگو. (فرهنگ اسدی در لغت تبنگو). مِزوَد. (زمخشری ). رجوع به خاشکدان شود.
-
سبد
واژگان مترادف و متضاد
۱. تبنگو، زنبیل، سله ۲. حلقه
-
تپنگوی
لغتنامه دهخدا
تپنگوی . [ ت َ پ َ ] (اِ) تبنگو. تبنگوی . تپنگو. رجوع بهمین کلمات شود.
-
تبنگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tabange = تبنگو: ◻︎ منت از خلق بهر نان چه برم / که جهان چو تبنگهٴ نان است (سوزنی: لغتنامه: تبنگه).
-
تبنگویک
لغتنامه دهخدا
تبنگویک . [ ت َ ب َ ی َ ] (اِمصغر) مصغر تبنگو یا تبنگوی : وانگه به تبنگویکش اندر سپردْشان ور زانکه نگنجند بدو درفشردْشان بر پشت نهدْشان و سوی خانه بردْشان وز پشت فروگیرد و بر هم نهد انبار.منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 122). رجوع به تبنگو شود.
-
وربند
لغتنامه دهخدا
وربند. [ وَ ب َ ] (اِ مرکب ) پارچه های آهن خمیده است که بر بازوهای تبنگو برای استواری میکوبند. (آنندراج ). || پارچه ای که در گهواره دسته های رضیع بربندند. (یادداشت مؤلف ). || سینه بند اسب . (منتهی الارب ).
-
تپنگو
لغتنامه دهخدا
تپنگو. [ ت َ پ َ ] (اِ) ظرفی که اصناف محترفه زرفروخت اسباب و اجناس در آن ریزند. (برهان ). صندوق حلوائیان و بقالان و سایر محترفه ، که در آن زر گذارند. (فرهنگ رشیدی ). تبنگو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). || جؤنه و دریچه ٔ زرگری . (ناظم الاطباء). ...