کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تبنگ
/tabang/
معنی
۱. طبق چوبی که در آن میوه یا چیز دیگر بریزند.
۲. (موسیقی) = تنبک
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
tray, trencher
-
جستوجوی دقیق
-
تبنگ
لغتنامه دهخدا
تبنگ . [ ت َ ب َ ] (اِ) طبقی باشد پهن و بزرگ از چوب ساخته که بقالان اجناس در آن کنند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). طبق پهن حلوائیان و نان بایان . (فرهنگ رشیدی ). طبقی باشد پهن و بزرگ از چوب که بقالان اجناس از قبیل نان یا حلوا و غیره در آن کرده بر سر ن...
-
تبنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تپنگ› [قدیمی] tabang ۱. طبق چوبی که در آن میوه یا چیز دیگر بریزند.۲. (موسیقی) = تنبک
-
واژههای همآوا
-
طبنگ
لغتنامه دهخدا
طبنگ . [ طَ ب َ ] (اِ) طبقی است پهن وبزرگ از چوب که بقالان اجناس در آن کنند. (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
تپنگ
لغتنامه دهخدا
تپنگ . [ ت َ پ َ ] (اِ) طبق چوبین بقالان و میوه فروشان باشد به این معنی با بای ابجد هم گفته اند. (برهان ). در گیلکی تبجه . طبقی چوبین که در آن برنج ریزند و پاک کنند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تبنگ . (ناظم الاطباء).
-
تبوک
لغتنامه دهخدا
تبوک . [ ت َ ] (اِ) طبقی باشد بر مثال دف . بقالان مأکولها در آنجا کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 259) . بمعنی اخیر تبوراک (تبنگ ) است . (فرهنگ جهانگیری ). طبق پهن حلوائیان . (فرهنگ رشیدی ). طبقی باشد که بقالان اجناس و نانبایان نان در آن نهند. (برهان ...
-
تبنگه
لغتنامه دهخدا
تبنگه . [ ت َ ب َ گ َ / گ ِ ] (اِ) طبله ای که نان در آن گذارند. (برهان ). تبنگو (طبق ). (آنندراج ) (انجمن آرا). طبل نان باشد. (فرهنگ اوبهی ). تبنگ بمعنی اول (طبق پهن که بیشتر حلوائیان و نانوایان دارند). (فرهنگ نظام ). طبله ٔ نان . (فرهنگ رشیدی ) : من...
-
دبنگ
لغتنامه دهخدا
دبنگ . [ دَ ب َ ] (ص ) در تداول عامه ، سخت احمق . بی مغز. دشنام گونه ای است مر احمق را. نادان . ابله . گول . مرد ابله و بداندام . (آنندراج ). مردم مجدر و بدشکل و تنبل . (ناظم الاطباء). تبنگ . کودک قوی البدن و صحیح الاعضاء. (شعوری ) : تا رشته به دست ا...
-
تبشی
لغتنامه دهخدا
تبشی . [ ت َ ] (اِ) طبقی باشد که از مس و ارزیز و نقره و امثال آن بسازند و لب آن را باریک و برگشته بکنند. (فرهنگ جهانگیری ). طبقی باشد لب گردان از مس و نقره و طلا هم سازند. (برهان ) (ناظم الاطباء). طبقی باشد آب گردان از مس و غیره . (انجمن آرا) (آنندرا...
-
تبوراک
لغتنامه دهخدا
تبوراک . [ ت َ ] (اِ) دف بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 307) دف . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). در بعضی از فرهنگها بمعنی دف مرقوم است . (فرهنگ جهانگیری ). دف و دایره را نیز گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). اسدی در فرهنگ ...