کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبق
لغتنامه دهخدا
تبق . [ ت ُ ب ُ ] (اِ) چاقچور.
-
واژههای مشابه
-
تبق زدن
لغتنامه دهخدا
تبق زدن . [ ت ُ ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) خوردن قسمت داخلی مُچ پاها بیکدیگر. || پیچیدن پای از خرده گاه . || صاحب آنندراج بنقل بهار عجم این کلمه را ورم کردن عضوی از اعضای اسب معنی کرده و این شعر را مثال آورد : هر دم بفلک تبق زند بینی توپهلو همه بر افق زن...
-
واژههای همآوا
-
طبق
واژگان مترادف و متضاد
برابر، حسب، مطابق، موافق، موجب، وفق
-
طبق
واژگان مترادف و متضاد
۱. سینی، سینی گرد بزرگ ۲. برگ، ورق ۳. تا، لنگه، لنگه در ۴. گروه، فوج، جماعت ۵. اندام تناسلی زن
-
طبق
فرهنگ واژههای سره
برپایه، بر پایه، تال، ترینان
-
طبق
فرهنگ فارسی معین
(طَ بَ) [ معر. ] (اِ.) ظرفی شبیه سینی اما بزرگ تر از جنس چوب یا فلز که با آن چیزهای خوردنی حمل کنند.
-
تبغ
لغتنامه دهخدا
تبغ. [ ت ِ ] (ع اِ) بلغت بربر، تنباکو . (از دزی ج 1 ص 141). هو مایعرف بالتتن اوالدخان و فیه مادة سامة. (المنجد). توتون .
-
طبق
لغتنامه دهخدا
طبق . [ طَ ] (ع مص ) نزدیک گردیدن بکردن کار. || چسبیدن دست به پهلو و گشاده نشدن . (منتهی الارب ). || بستن کتاب و دست . (دزی ج 2 ص 23).
-
طبق
لغتنامه دهخدا
طبق . [ طَ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازیل بخش شهرستان زاهدان در 7هزارگزی شمال باختری خاش و 2هزارگزی شوسه ٔ زاهدان به خاش . جلگه ، گرمسیر، معتدل و مالاریائی با 100 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آن لبنیات ، شغل اهالی گله داری . راه آن مالرو است و سا...
-
طبق
لغتنامه دهخدا
طبق . [ طَ ب َ ] (اِخ ) معرب است . اصلش تبوک ،و فارسی است . رکابی و خوان . (ناظم الاطباء). || ظرفی که میخورند بر آن . (منتهی الارب ). ج ، اطباق . ظرف معروف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بشقاب . ظرف پَخ که بر آن طعام خورند. پیشیاره . (طبق ؛ سفر اعداد 7...
-
طبق
لغتنامه دهخدا
طبق . [ طِ ] (ع اِ) گروه مردم . || گروه ملخ . بسیار از مردم و ملخ . || سریشم که مرغان را بدان شکار کنند. || بار درختی . || هرچه بدان چیزی را به چیزی چفسانند. (منتهی الارب ). سریش . (مهذب الاسماء). || دام که به وی شکار کنند. (منتهی الارب ). بالان . (د...
-
طبق
لغتنامه دهخدا
طبق . [ طِ ب َ ] (ع اِ) ج ِ طبقة.
-
طبق
لغتنامه دهخدا
طبق . [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طبیق .