کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبعید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تبعید
/tab'id/
معنی
۱. بیرون کردن کسی از محل اقامت خود و به جای دیگر فرستادن، بهعنوان نوعی مجازات؛ نفی بلد.
۲. دور کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد
۲. دور کردن، طرد کردن، راندن
۳. تغریب
برابر فارسی
بیرون کردن
فعل
بن گذشته: تبعید کرد
بن حال: تبعید کن
دیکشنری
banishment, Coventry, exile, expatriation, proscription
-
جستوجوی دقیق
-
تبعید
واژگان مترادف و متضاد
۱. اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد ۲. دور کردن، طرد کردن، راندن ۳. تغریب
-
تبعید
فرهنگ واژههای سره
بیرون کردن
-
تبعید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دور کردن ، راندن . 2 - کسی را از شهر بیرون کردن ، به جاهای دوردست فرستادن .
-
تبعید
لغتنامه دهخدا
تبعید. [ ت َ ] (ع مص ) دور کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء): بعده تبعیداً؛ دور کرد او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کسی را از وطنش بیرون کردن بجهت جرم سیاسی و غیر آن . (این معنی ) برای ل...
-
تبعید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tab'id ۱. بیرون کردن کسی از محل اقامت خود و به جای دیگر فرستادن، بهعنوان نوعی مجازات؛ نفی بلد.۲. دور کردن.
-
تبعید
دیکشنری فارسی به عربی
ابعاد , طرد , منفي , نقل
-
واژههای مشابه
-
تبعید شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. نفیبلدشدن، از وطن رانده شدن ۲. رانده شدن، طردشدن
-
تبعید کردن
واژگان مترادف و متضاد
اخراج کردن، طرد کردن، راندن (از موطن)
-
تبعید کردن
لغتنامه دهخدا
تبعید کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبعید. نفی بلد کردن . اخراج بلدکردن . کسی را جلای مکان یا وطن فرمودن . || (اصطلاح حقوقی ) نوعی مجازات ، چنانکه کسی را بنا بدستور محاکم دادگستری و یا سایر مراجع صلاحیت دار از شهر یا ناحیه ای اخراج کردن و یا شخص م...
-
تبعید کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ابعد , مغترب , منفي
-
مشمول تبعید
دیکشنری فارسی به عربی
الجاضع للنفي
-
تبعید کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أَجْلي
-
از کشور تبعید کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أبعَدَمِنَ البلَادِ
-
دولت در تبعید
دیکشنری فارسی به عربی
حکومة الظل