کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبصر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تبصر
/tabassor/
معنی
۱. بینا شدن.
۲. نگریستن در چیزی.
۳. بینایی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبصر
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) بینا شدن ، شناسا گردیدن .
-
تبصر
لغتنامه دهخدا
تبصر. [ ت َ ب َص ْ ص ُ ] (ع مص ) نیک نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تأمل کردن . || شناسا شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(قطر المحیط) (اقرب الموارد). || بینا شدن . (فرهنگ نظام ). || به بصره رفتن . ...
-
تبصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] tabassor ۱. بینا شدن.۲. نگریستن در چیزی.۳. بینایی.
-
واژههای همآوا
-
تبثر
لغتنامه دهخدا
تبثر. [ ت َ ب َث ْ ث ُ ] (ع مص ) آبله ٔ ریزه برآوردن جلد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). به آبله شدن پوست . (تاج المصادر بیهقی ). جوش زدن . آبله کردن پوست .
-
تبسر
لغتنامه دهخدا
تبسر. [ ت َ ب َس ْ س ُ ] (ع مص ) خواستن حاجت را در غیر وقت آن ... (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پیش از وقت خواستن حاجت . (تاج العروس ج 3 ص 41) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تفحص کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چریدن گاو ریشه های خشک گی...
-
جستوجو در متن
-
ذونبق
لغتنامه دهخدا
ذونبق . [ ن َ ب ِ ] (اِخ ) موضعی است در قول راعی : تبصر خلیلی هل تری من ظعائن بذی نبق زالت بهن الاباعر.
-
اسودالدم
لغتنامه دهخدا
اسودالدم . [ اَ وَ دُدْ دَ ] (اِخ ) نام کوهی است که درباره ٔ آن گفته اند:تبصر خلیلی هل تری من ظعائن رحلن بنصف اللیل من اسودالدم .(معجم البلدان ).
-
غمار
لغتنامه دهخدا
غمار. [ غ ِ ] (اِخ ) رودباری است به نجد. (منتهی الارب ). نام وادیی در نجد و گفته اند ذوالغمار نام جایی است . قعقاع بن حریث گوید : تبصر یا ابن مسعودبن قیس بعینک هل تری ظعن القطین خرجن من الغمارمشرقات تمیل بهن ازواج العهون بذمک یا امرأالقیس استقلت رعا...
-
متبصر
لغتنامه دهخدا
متبصر. [ م ُ ت َ ب َص ْ ص ِ ] (ع ص ) شناسا و نیک نگرنده وتأمل کننده . (آنندراج ). بصیر و دانا و دقیق . ج ، متبصرین . (فرهنگ فارسی معین ). کسی که از روی آگاهی و بصیرت اندیشه می کند. و هوشمند و باتدبیر و با بصیرت . (ناظم الاطباء). || آن که طلب ماه نو ...
-
اطان
لغتنامه دهخدا
اطان . [ اِ ] (اِخ ) نام جایی است ، و اضان نیز روایت شده است . ابن مقبل گوید:تبصر خلیلی هل تری من ظعائن تحملن بالعلیاء فوق اطان ...و از قول اعشی اطار روایت شده است :... و قد اتی من اطار دونها شرف . و نمیدانم آیا تصحیف است یا جای دیگری است . (از معجم ...
-
جرثم
لغتنامه دهخدا
جرثم . [ ج ُ ث ُ ] (اِخ ) موضعی یا آبی است مر بنی اسد را.(منتهی الارب ). نام آبی است از آن بنی اسد که بین قنان و ترمس قرار دارد. (از معجم البلدان ) : تبصرّ خلیلی هل تری من ظعائن تحملن بالعلیاء من قوم جرثم .زهیر (از معجم البلدان ).
-
خرج هجین
لغتنامه دهخدا
خرج هجین . [ خ ُ ج ُ هََ ] (اِخ ) نام وادیی است و ابن اعرابی از ابوالمکارم زبیری چنین انشاد کرد : تبصر خلیلی هل تری من ظعائن بروض القطا یشعفن کل حزین جعلن یمیناً ذا العشیرة کله و ذات الشمال الخرج خرج هجین .(از معجم البلدان ).
-
حزم شعبعب
لغتنامه دهخدا
حزم شعبعب . [ ح َ م ُ ] (اِخ ) نام جائی است که در شعر آمده است : تبصّر خلیلی هل تری من ظعائن سوا لک نقباً بین حزمی شعبعب فریقان منهم جازع بطن نخله و آخر منهم قاطع حد کبکب . امروءالقیس (از معجم البلدان ).و در مراصدالاطلاع حزم سعیف آمده است .