کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تبش
/tabeš/
معنی
۱. تابش.
۲. گرما؛ گرمی.
۳. فروغ؛ پرتو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تابش، پرتو، فروغ
۲. حرارت، گرمی
۳. گرما
۴. اضطراب، تپش، تشویش
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبش
واژگان مترادف و متضاد
۱. تابش، پرتو، فروغ ۲. حرارت، گرمی ۳. گرما ۴. اضطراب، تپش، تشویش
-
تبش
فرهنگ فارسی معین
(تَ بِ) (اِمص .) 1 - گرمی ، حرارت . 2 - تابش ، فروغ .
-
تبش
لغتنامه دهخدا
تبش . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) مصحف «تتش ». در فهرست رجال تاریخ گزیده چ براون ص 35 این کلمه بتصحیف آمده : «تاج الدوله تبش بن الب ارسلان ، رجوع کن به تتش بن ارسلان ». وباز در ص 36 آرد: «تبش ، رجوع کن به تاج الدوله تتش بن الب ارسلان ». رجوع به تاج الدوله تتش...
-
تبش
لغتنامه دهخدا
تبش . [ ت َ ب ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از تبیدن (تابیدن ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). گرمی . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ سازمان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ نظام ). گرما و گرمی را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنن...
-
تبش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [قدیمی] tabeš ۱. تابش.۲. گرما؛ گرمی.۳. فروغ؛ پرتو.
-
واژههای همآوا
-
طبش
لغتنامه دهخدا
طبش . [ طَ ] (ع اِ) مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طمش مثله و منه : ما فی الطبش مثله . و ما ادری ای ّالطمش هو؛ ای ای الناس هو و کذا ای الطبش هو. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
صفرةالشمس
لغتنامه دهخدا
صفرةالشمس . [ ص ُ رَ تُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) تَوِش آفتاب . تبش آفتاب . تابش خورشید.
-
توش
لغتنامه دهخدا
توش . [ ت َ وَ / وِ ] (اِمص ، اِ) تبش و تابش و حرارت و گرمی .(ناظم الاطباء). تبش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): التمشی ؛ رفتن توش شراب و آنچه بدان ماند در اندامها. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی از یادداشت ایضاً): صقره ؛توش آفتاب و سختی آن . (ربنجنی از یا...
-
پیهودن
لغتنامه دهخدا
پیهودن . [ پ َ / پ ِ دَ ] (مص ) بیهودن . نیم سوخته گشتن به تبش آتش . رجوع به بیهودن شود. نیم سوخته و رنگ بگردانیده شدن از رسیدن تبش آتش بدان : جوانی رفت پنداری نخواهد کرد بدرودم بخواهم سوختن دانم که هم اینجا بپیهودم .کسایی .
-
صقرة
لغتنامه دهخدا
صقرة. [ ص َ رَ ] (ع اِمص ) سخت نرم تابش آفتاب . (منتهی الارب ). تبش آفتاب و سختی آن . (مهذب الاسماء). || (مص ) گرمای آفتاب در کسی اثر کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
حروة
لغتنامه دهخدا
حروة. [ ح َرْ وَ ] (ع اِ) تبش در دهن از تیزی خورش . گرمی در حلق و سینه و سراز خشم و درد و تیزی مزه ٔ خردل و سپندان و مانند آن . بوی گنده یا تیزی چنانکه در سر و امثال آن باشد.
-
پخسیدن
لغتنامه دهخدا
پخسیدن .[ پ َ دَ ] (مص ) پژمردن از غم و تَبش . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ آقای نخجوانی ). فروپژمردن از زخمی یا غمی یا آسیبی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). تافتن دل از غم تهی دستی . گدازش و کاهش بدن از اندوه . پژمرده شدن : همچو گرمابه که تفسیده بودتنگ آئی جانت پخسی...
-
تبس
لغتنامه دهخدا
تبس . [ ت َ ب َ ] (اِمص ) تبش . تفسیدگی . ازتبسیدن یا تفسیدن . تفتگی . حرارت . گرمی : هر که از کین تو دارد دل سیه چون لوبیااز دو سنگ آس غم بی توش گردد چون عدس گر سموم قهر تو بر روی دریا بگذرداز تف او در تک دریا پدید آید تبس .سوزنی .