کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طبسی
لغتنامه دهخدا
طبسی . [ طَ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به طبس که شهری است بین نیشابور و اصفهان و کرمان . (سمعانی ورق 367 ب ).
-
طبسی
لغتنامه دهخدا
طبسی . [ طَب َ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن ابراهیم طبسی ، مکنی به ابومنصور. وی از قاضی ابوبکر جیری روایت دارد و از محدثان متقدم بوده است . (از انساب سمعانی برگ 367 ب ).
-
طبسی
لغتنامه دهخدا
طبسی . [ طُ ] (ع اِ) تبسی . قهوه سینی . دوری ِ لعاب دار که روی آن فنجان قهوه گذارند. || نعلبکی . || بشقاب . ج ، طباسی .
-
طبسی
لغتنامه دهخدا
طبسی . [طَ ب َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن ابوجعفر طبسی ، مکنی به ابوالفضل . حافظ و صاحب تصانیف بسیار بوده . از حاکم ابوعبداﷲ حافظ و ابوطاهربن محمش زیادی و ابوالقاسم بن حبیب مفسر و ابوالحسن محمدبن قاسم فارسی و جز ایشان از اصحاب ابوالعباس اصم حدیث نوشته اس...
-
جستوجو در متن
-
طبسی
لغتنامه دهخدا
طبسی . [ طُ ] (ع اِ) تبسی . قهوه سینی . دوری ِ لعاب دار که روی آن فنجان قهوه گذارند. || نعلبکی . || بشقاب . ج ، طباسی .
-
کبتر
لغتنامه دهخدا
کبتر. [ ک َ ت َ ] (اِ) بر وزن و معنی کفتر است که کبوتر باشد. (برهان ). مخفف کبوتر باشد. (فرهنگ جهانگیری ). کفتر. کوتر. (رشیدی ) : چو چشم تذروان یکی چشمه دیدیکی جام چون چشم کبتر کشید. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری ).چو سرما بود سخت لاغر شوندبه آواز برسان ...
-
تپشی
لغتنامه دهخدا
تپشی . [ ت ِ ] (اِ) بلوشه در تعلیقات جامعالتواریخ رشیدی آن را لغت مغولی تبشی دانسته که در زبان اویغوری دخیل شده بمعنی بشقاب گود: دیگر در دیار قراقوروم میگذشت [ قاآن ]، نظرش دردکانی پرعناب افتاد و طبعش بر آن مایل شد چون فرود آمد دانشمند حاجب را فرمود ...
-
تبشی
لغتنامه دهخدا
تبشی . [ ت َ ] (اِ) طبقی باشد که از مس و ارزیز و نقره و امثال آن بسازند و لب آن را باریک و برگشته بکنند. (فرهنگ جهانگیری ). طبقی باشد لب گردان از مس و نقره و طلا هم سازند. (برهان ) (ناظم الاطباء). طبقی باشد آب گردان از مس و غیره . (انجمن آرا) (آنندرا...
-
کابک
لغتنامه دهخدا
کابک .[ ب ُ ] (اِ) کابوک . آشیان مرغان را گویند عموماً و آشیان کبوتر و مرغ خانگی و گنجشکی که در خانه آشیان داشته باشد خصوصاً. (برهان قاطع): شریجة؛ کابک کبوتران که از نی ساخته باشند. (منتهی الارب ) : چو کبتر تبسی خانه کرده هر کابک چو مارسغدی ره یافته ...
-
ناوه
لغتنامه دهخدا
ناوه . [ وَ / وِ ] (اِ) (از: ناو + ه ، پسوند تصغیر، نسبت و شباهت ) ناوک . در سلطان آباد اراک : نوه (چوب کوتاه میان خالی که گلکاران بدان گل کشند)، تهرانی : ناوه ، بروجردی : نووه ، معرب : ناوق . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چوب کوتاه میان خالی کرده...
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. (ع مص ) رفتن اسب و یا سگ بهر سو و این طرف و آن طرف به جولان و گریز آنها. (ناظم الاطباء). رها گشتن و رفتن اسب و سگ بدینجا و آنجا از روی شادی ، و یا براه خود رفتن بطوری که چیزی وی را بازنگرداند. (از اقرب الموارد). دویدن . (دهار). رفتگی و گریز.(من...