کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبسط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تبسط
/tabassot/
معنی
گستاخی؛ بیپروایی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبسط
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پهناور شدن . 2 - گستردگی . 3 - گردش ، تفرج . 4 - گستاخی ، بی پروایی .
-
تبسط
لغتنامه دهخدا
تبسط. [ ت َ ب َس ْ س ُ ] (ع مص ) تبسط در شهرها؛ عبور کردن در طول و عرض آنها. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). در شهرها رفتن به هر سوی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کشیده شدن و امتداد یافتن روز. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). امتداد. (ف...
-
تبسط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tabassot گستاخی؛ بیپروایی.
-
واژههای همآوا
-
تبست
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ)(ص .) تباه و ضایع ، از کار افتاده .
-
تبست
لغتنامه دهخدا
تبست . [ ت َ ب َ ] (ص ، اِ) چیزی بود سست . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 36). چیزی باشد سست و از کار افتاده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). چیزی تباه و از کار افتاده بود. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی ضایع و تباه باشد و چیزی تبا...
-
تبست
لغتنامه دهخدا
تبست . [ ت َ ب ِ ] (ص ، اِ) آیین و ملت و مذهب سست وضعیف را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ملت ضعیف و سست . (ناظم الاطباء). هدایت آرد: اصل این لغت تبهست بوده مخفف شده : اگر نه عدل شه استی و نیک رایی اوشدی سراسر کار جهان تباه...
-
تبسة
لغتنامه دهخدا
تبسة. [ ت َ ب ِس ْ س َ ] (اِخ ) شهر مشهوری است به افریقا که بین آن و قفصه شش منزل راه است و در بیابان بی آب و گیاه «سبیبة»، و آن شهری است قدیمی و در آن آثار پادشاهان بوده است و بیشتر آن اکنون ویران وچیزی از آن باقی نمانده است مگر جایهایی که مسکن گروه...
-
تبست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tabast = تباه
-
جستوجو در متن
-
متبسط
لغتنامه دهخدا
متبسط. [ م ُ ت َ ب َس ْ س ِ ] (ع ص ) گسترده و پهناور. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آن که می آرایدو بسط می دهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبسط شود.
-
تدحی
لغتنامه دهخدا
تدحی . [ ت َ دَح ْ حی ] (ع مص ) (از «دح ی ») وارفتن بهر طرف . (منتهی الارب ). تبسط. (المنجد) (اقرب الموارد) (متن اللغه ) (تاج العروس ). یقال : نام فلان فتدحی ؛ ای اضطجع فی سعة من الارض . (تاج العروس ).
-
تسحب
لغتنامه دهخدا
تسحب . [ ت َ س َح ْ ح ُ ] (ع مص ) ناز کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و با علی متعدی شود چنانکه گویند: تسحب علیه ؛ ای ادل علیه . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)....
-
دلریش
لغتنامه دهخدا
دلریش . [ دِ ] (ص مرکب ) آنکه غم و اندوهی سخت دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). دلخسته و رنجور. (ناظم الاطباء). آنکه بسببی (عشق ، غم ، ناکامی ) محزون باشد. دلفگار.(آنندراج ) : از تسحب و تبسط بازنایستاد [ بوسهل ] تا بدان جایگاه که همه ٔ اعیان درگاه بسبب وی...
-
مقابض
لغتنامه دهخدا
مقابض . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مقبض . (اقرب الموارد) (محیط المحیط) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رزم کوشان از مقابض سیف دست کشیده بدل شمشیر دست به گردن خوبان کمان ابرو حمایل ساختند. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 147). اﷲیارخان ... به بسط بساط تبسط طغیان و ق...