کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبریزیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبریزیان
لغتنامه دهخدا
تبریزیان . [ ت َ ] (اِ) ج ِ تبریزی . مردم تبریز. آنانکه از تبریزند : شمس مگو مفخر تبریزیان هر که بمرد از دو جهان او نمرد. مولوی .رجوع به تبریز شود.
-
جستوجو در متن
-
لخلخ
لغتنامه دهخدا
لخلخ . [ ل َ ل َ ] (ص ) بی گوشت . ضعیف . لاغر. (جهانگیری ) : مفخر تبریزیان شاه جهان شمس دین فربه و زفتت کند گرچه که تو لخلخی .مولوی .
-
شطریة
لغتنامه دهخدا
شطریة. [ ش َ ری ی َ ] (ع اِ) نوعی از سعتر است و ورق وی درازبود و بستانی بود و تبریزیان آن را مرزه گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صعتر بستانی است و به فارسی مرزه نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به مترادفات شود.
-
حجیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ حجاز] (موسیقی) [قدیمی] hejiz = حجاز: ◻︎ شاهدان میکنَنْد خانهٴ زهد / مطربان میزنند راه حجیز (سعدی۲: ۴۶۱)، شمس حق و دین بتاب بر من و تبریزیان / تا که ز تف تموز سوزد پردۀ حجیز (مولوی۲: ۴۴۳).
-
غرار
لغتنامه دهخدا
غرار. [ غ ِ ] (اِ) جوال . در لهجه ٔ تبریزیان خرار و خرال و خارال گویند و آن را بر نوعی جوال بزرگ که از کنف سازند اطلاق کنند. این کلمه در عربی به صورت غِرارة آمده است : به هر مادحی مال بخشد جوالی به هر زائری زر بخشد غراری . فرخی .جوالی که از موی بز بب...
-
شاکر اصفهانی
لغتنامه دهخدا
شاکر اصفهانی . [ ک ِ رِ اِ ف َ ] (اِخ ) نام او محمدقلی بک متخلص به شاکر از تبریزیان ساکن عباس آباد اصفهان بود و در فن زرگری و نقاشی بی مثل و طبعش موزون بود اما از تاریخ تولد و درگذشت او اطلاعی در دست نیست . (از الذریعة ج 9 ص 493 از تذکره ٔ نصرآبادی ص...
-
پیریعقوب باغستانی
لغتنامه دهخدا
پیریعقوب باغستانی . [ ی َع ْ ب ِ غ ِ ] (اِخ ) از شیادان تبریز بعهد غازان خان . وی گروهی از تبریزیان را گرد خود جمع کرد و مردم را بسلطنت آلافرنگ پسر ارشد گیخاتو بشارت داد و یکی از مریدان خویش را به اردو فرستاد تا ملازمان رکاب غازان را نیز بسلطنت دعوت ...
-
راضی تبریزی
لغتنامه دهخدا
راضی تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) محمدرضا تبریزی . از تبریزیان ساکن عباس آباد بود و زرگری می کرد. مدتی در هندبسر برد آنگاه به تبریز بازگشت و باز به هند رفت . نصرآبادی گوید: شعر نیکو میگفت . ابیات زیر از اوست :جان گر از سینه ٔ ما شاد برون می آیدکی خیال...
-
رشید تبریزی
لغتنامه دهخدا
رشید تبریزی . [ رَ دِ ت َ ] (اِخ ) از تبریزیان عباس آباد اصفهان است . در زرگری و میناکاری بی نظیر و در شعر نیز به اعتقاد خود بی قرین بود. رشید به هندوستان سفری کرد و به اعتبار صنعتش در نزد پادشاهان اعتبار داشت . رشید پیش از سال 1081 هَ . ق . درگذشت ....
-
ارمیه
لغتنامه دهخدا
ارمیه . [ اُ ی َ ] (اِخ ) اورمیه . ارومیه . شهری بزرگ و قدیم در آذربایجان ، بین آن و دریاچه ٔ ارمیه قریب سه یا چهار میل است وچنانکه گمان برده اند این شهر، شهر زرادشت پیامبر مجوس است . یاقوت گوید من آنرا به سال 617 هَ . ق . دیدم و آن شهری است نیکو، بس...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود. مولد او به سال 998 هَ . ق . بودو در 1012 پس از وفات پدر به سن چهارده سالگی بتخت سلطنت عث...