کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبرید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تبرید
/tabrid/
معنی
سرد و خنک کردن چیزی یا جایی، به ویژه دمای بدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبرید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) خنک کردن ، سرد کردن .
-
تبرید
لغتنامه دهخدا
تبرید. [ ت َ ] (ع مص ) سرد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). خنک گردانیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). سرد و خنک گردانیدگی . (ناظم الاطباء): تبرید آب ؛ خنک گردانیدن آنرا. (از قطر المحیط). ببرف آمیختن آنرا. (...
-
تبرید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tabrid سرد و خنک کردن چیزی یا جایی، به ویژه دمای بدن.
-
جستوجو در متن
-
tigerling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تبرید
-
refrigeration system
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سیستم تبرید
-
refrigeration
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تبرید، سرد سازی، خنک کنی، نگاهداشتن در یخچال
-
تسخین
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گرم کردن ، بر گرمی چیزی افزودن . 2 - گرمی خوردن ، داروی گرم خوردن ؛ مق . تبرید.
-
تفویج
لغتنامه دهخدا
تفویج . [ ت َ ] (ع مص ) سرد و خنک گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبرید. (اقرب الموارد).
-
خنک کردن
لغتنامه دهخدا
خنک کردن . [ خ ُ ن ُ ک َ دَ ](مص مرکب ) سرد کردن . تبرید. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) سعدبن بشر. طبیب مشهور بیمارستان بغداد. او اول کس است که فصد و تبرید را بجای ادویه ٔ محرکه در امراض دموی دماغ بکار برد.
-
تسخین
لغتنامه دهخدا
تسخین . [ ت َ ] (ع مص ) گرم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). ضد تبرید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). گرم کردن که مقابل سرد کردن باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
اسطیر اطیقوس
لغتنامه دهخدا
اسطیر اطیقوس . [ اَ اَ ] (معرب ، اِ مرکب ) بوبونیون . حالبی . قبسطالة. و ابوعلی در قانون آن را «اسطاروس اطیقوس » آورده و گوید: هو الدواء المعروف بالحالبی ، فیه ادنی تبرید و لیس فیه قبض . قوته قوة محللة مع تبرید الاورام و البثور. نافعمن اورام الحالب ض...
-
مبرد
لغتنامه دهخدا
مبرد. [ م ُ ب َرْ رِ ] (ع ص ) سردکننده . (آنندراج ) (غیاث ). سرد کننده ، مقابل مُسَخِّن (در طب ). ج ، مبردات . دارو که تن را خنکی بخشد. دوا که سرد کند. که حرارت ببرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سردکننده و خنک کننده . هر چیز که سرد کند و خنک کند و ت...
-
عفص
لغتنامه دهخدا
عفص . [ع َ ف ِ ] (ع ص ) تندمزه و گویند طعام عفص ؛ یعنی طعامی که در آن قبض باشد. (از منتهی الارب ). «عفوصة»دار. (از اقرب الموارد). هر چیز که مزه ٔ آن تلخ و ترش با گرفتگی دهن باشد. (غیاث اللغات ). طعمی است که خارج و داخل زبان را قبض می کند. (از بحر الج...