کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبرزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تبرزد
/tabarzad/
معنی
۱. نبات: ◻︎ از دست دوست هرچه ستانی شکر بُوَد / وز دست غیر دوست تبرزد تبر بُوَد (سعدی۲: ۴۳۳).
۲. قطعههای بلوری و معدنی نمک؛ تبرزین.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
نبات، تبرزه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبرزد
واژگان مترادف و متضاد
نبات، تبرزه
-
تبرزد
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ زَ) (اِ.) = طبرزد: 1 - قند یا نبات سفت و سخت . 2 - نمک بلوری .
-
تبرزد
لغتنامه دهخدا
تبرزد. [ ت َ ب َ زَ ] (اِ) پهلوی تورزت ، سانسکریت (دخیل ) توراجه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تبرزه . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). نبات (فرهنگ جهانگیری ). نبات و قند سفید را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نبات و شکر معروف است . (انجمن آرا) (آنندر...
-
تبرزد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tawarzat] ‹طبرزد، تبرزه› [قدیمی] tabarzad ۱. نبات: ◻︎ از دست دوست هرچه ستانی شکر بُوَد / وز دست غیر دوست تبرزد تبر بُوَد (سعدی۲: ۴۳۳).۲. قطعههای بلوری و معدنی نمک؛ تبرزین.
-
واژههای همآوا
-
طبرزد
واژگان مترادف و متضاد
۱. نبات سرخ ۲. قند سوخته ۳. نوعی خرما ۴. بسیار شیرین، شهدآمیز
-
طبرزد
لغتنامه دهخدا
طبرزد. [ طَ ب َ زَ ] (اِخ ) نامی از نامهای ایرانی .
-
طبرزد
لغتنامه دهخدا
طبرزد. [ طَ ب َ زَ ] (معرب ، اِ) معرب تبرزد. مأخوذ از پهلوی تورزت ، در سانسکریت (دخیل ). توارجه . (برهان قاطع چ معین ذیل تبرزد). بعضی چنین گفته اند: مُعرب است ، گویا که اطراف آن کنده شده به تبر. طبرزن و طبرزل ، مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکر....
-
طبرزد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: tawarzat] tabarzad = تبرزد: ◻︎ لب ز طبرزد چو طبرخون به دست / مغز طبرزد به طبرخون شکست (نظامی۱: ۳۱).
-
جستوجو در متن
-
ذرورملکانا
لغتنامه دهخدا
ذرورملکانا. [ ] (اِ مرکب ) ترکیبی از انذروت مدبر و نشاسته و شکر تبرزد.
-
طبرزد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: tawarzat] tabarzad = تبرزد: ◻︎ لب ز طبرزد چو طبرخون به دست / مغز طبرزد به طبرخون شکست (نظامی۱: ۳۱).
-
آبلوج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبلوچ، ابلوج، آبلوک› [قدیمی] 'ābluj ۱. شکر؛ قند سفید: ◻︎ تا آبلوج همچو تبرزد نشد به طعم / تا چون نبات نیست به پیش نظر شکر (پوربهای جامی: لغتنامه: آبلوج).۲. نبات.
-
تبرزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tabarzin ۱. نوعی تبر که بعضی درویشان به دست میگیرند.۲. سلاحی به شکل تبر با دستۀ آهنی که هنگام سواری در کنار زین اسب آویزان میکردند.۳. [قدیمی] = تبرزد
-
تبرزه
لغتنامه دهخدا
تبرزه . [ ت َ ب َ زَ / زِ ] (اِ) تبرزد. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). تبرزد بهمه ٔ معانی . (ناظم الاطباء). بمعنی طبرزد است که قند سفید باشد. || نمک بلوری . (برهان ). نوعی از نمک باشد که از کوه نیشابور و دیگر جبال بهم رسد،...