کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبرخون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تبرخون
/tabarxun/
معنی
۱. (زیستشناسی) = عناب
۲. (زیستشناسی) درخت عناب.
۳. چوبدستی سرخرنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست میگرفتند؛ چوب بقم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبرخون
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ) (اِ.) 1 - نک عناب . 2 - چوبی سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست گیرند.
-
تبرخون
لغتنامه دهخدا
تبرخون . [ ت َ ب َ ] (اِ) عناب . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). عناب است و آن میوه ای است شبیه به سنجد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). عناب ، که میوه ٔ درختی است . (فرهنگ نظام ) (از لسان العجم شعوری ورق 286 ب ). و در دواها بکار برند. (برهان )...
-
تبرخون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹طبرخون› tabarxun ۱. (زیستشناسی) = عناب۲. (زیستشناسی) درخت عناب.۳. چوبدستی سرخرنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست میگرفتند؛ چوب بقم.
-
واژههای مشابه
-
تبرخون زدن
لغتنامه دهخدا
تبرخون زدن . [ ت َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به ترکیب طبرخون زدن ذیل طبرخون شود.
-
واژههای همآوا
-
طبرخون
واژگان مترادف و متضاد
بیدسرخ، عناب
-
طبرخون
فرهنگ فارسی معین
( طَ بَ ) (اِ.) 1 - عنّاب ، درخت عنّاب . 2 - چوبدستی سرخ رنگ که در ق دیم به هنگام جنگ به دست می گرفتند.
-
طبرخون
لغتنامه دهخدا
طبرخون . [ طَ ب َ ] (اِ) بید سرخ باشد، و آنرا بید طبری نیز خوانند. (برهان ). نوعی از صفصاف است که به فارسی سرخ بید خوانند و به هندی تن نامند. سرخ بید طبری . (حافظ اوبهی ) (شعوری ). || بعضی گویندطبرخون سه عدد چوب است که آنرا با حلقه های آهنین تعبیه کر...
-
طبرخون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تبرخون] (زیستشناسی) tabarxun = تبرخون: ◻︎ زرد چو زهرهست عارض بهی و سیب / سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون (ناصرخسرو: ۴۹۱).
-
جستوجو در متن
-
ارنبژ
لغتنامه دهخدا
ارنبژ. [ اَ ن َ ب ِ ] (اِ) بقم باشد و آنرا ترخون و تبرخون نیز گویند و به تازی طبرخون خوانند. (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به ارنبیز شود.
-
طبرخون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تبرخون] (زیستشناسی) tabarxun = تبرخون: ◻︎ زرد چو زهرهست عارض بهی و سیب / سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون (ناصرخسرو: ۴۹۱).
-
ارنیبژ
لغتنامه دهخدا
ارنیبژ. [ اَ رَن ْ ی َ ب ِ ] (اِ) بقم باشد و آنرا ترخون و تبرخون نیز گویند و معرب آن طبرخون باشد. (جهانگیری ). چوب بقم را گویند که بدان چیزها رنگ کنند و آنرا تبرخون هم خوانند و بعضی بتقدیم بای ابجد بر یای حطی بر وزن سحرخیز گفته اند. (برهان ). و رجوع ...
-
آغر
لغتنامه دهخدا
آغر. [ غ َ ] (اِ) خشک رود که سیلاب از آن قطع شده و جاجا آب ایستاده بود : فرازش پر از خون چوکوه تبرخون نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر.عمعق .