کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تباه داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تباه رای
لغتنامه دهخدا
تباه رای . [ ت َ ] (ص مرکب ) تباه خرد. مرد سست عقل . تبه رای .
-
تباه روز
لغتنامه دهخدا
تباه روز. [ ت َ ] (ص مرکب ) تیره روز. بدبخت . کسی که روزگارش تباه باشد. رجوع به تباه شود.
-
تباه کار
لغتنامه دهخدا
تباه کار. [ ت َ ] (ص مرکب ) ضایعکار و فاسدکار و خراب کننده . (ناظم الاطباء). تبه کار. که کاری زشت کند. بدکار. طالح . عاصی . مفسد. فاسق . فاجر. سیاه نامه . رجوع به تباه و دیگر ترکیب های آن شود.
-
تباه کاری
لغتنامه دهخدا
تباه کاری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل تباهکار. خرابکاری . کاری زشت و بد کردن . افساد. تبهکاری . || فسق . فجور. || زنا. رجوع به تباه و دیگر ترکیب های آن شود.
-
تباه کیش
لغتنامه دهخدا
تباه کیش . [ ت َ ] (ص مرکب ) بدکیش . کافر : و قومی از امراء بدکنش تباه کیش را بی کیش و قربان فرمان شد. (جهانگشای جوینی ).
-
تباه نامی
لغتنامه دهخدا
تباه نامی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) بدنامی . زشت نامی : هرکس که ببارگاه سامی نرسداز ناکسی و تباه نامی نرسد.سعدی .
-
تباه کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹تبهکار› [قدیمی] tabāhkār ۱. تباهکننده.۲. نابودکننده.۳. خرابکار.۴. گناهکار.
-
تباه کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹تبهکاری› [قدیمی] tabāhkāri ۱. خرابکاری.۲. فتنه و فساد.۳. فسقوفجور.
-
تباه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حطم , غنغرينا
-
تباه شدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ârkatan طاری: az beyn šoy(mun) طامه ای: xarâb boboɂan طرقی: az beyn šoymun کشه ای: az beyn šoymun نطنزی: xerâb baboyan
-
تباه و تبست
لغتنامه دهخدا
تباه و تبست . [ ت َ هَُ ت َ ب َ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) تار و مار. ترت و مرت . تبست و تباه . خاش و خماش . داس و دلوس . قاش و قماش . سست از کارافتاده . تباه : دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ که دل تبست وتباه است و تن تباه و تبست .آغاجی (از لغت فرس اسدی...
-
تباه خرد شدن
لغتنامه دهخدا
تباه خرد شدن . [ ت َ خ ِ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مخبول شدن . دیوانه شدن . سبک مغز شدن : فَنَد تباه خرد شدن از کلان سالی . (منتهی الارب ). رجوع به تباه و تباه خرد شود.
-
تباه خرد گردانیدن
لغتنامه دهخدا
تباه خرد گردانیدن . [ ت َ خ ِ رَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دیوانه گردانیدن کسی را: تخبیل ؛ تباه خرد گردانیدن . اختبال . (تاج المصادر بیهقی ).
-
تبست و تباه
لغتنامه دهخدا
تبست و تباه . [ ت َ ب َ ت ُ ت َ ] (ص مرکب ) تباه و تبست . رجوع به تباه و تبست شود.
-
تباه و تًبست
فرهنگ گنجواژه
نابود.