کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تباهی پذیرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تباهی پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
تباهی پذیرفتن . [ ت َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) فساد پذیرفتن . فنا پذیرفتن . تباهی گرفتن : نگه کن بدین گنبد تیزگرد...نه از جنبش آرام گیرد همی نه چون ما تباهی پذیرد همی .فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
تباهى
واژهنامه آزاد
تَباهى:نیستى، نابودى، پوچى، تلف شدن
-
degenerative 1
تباهیزا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ایجادکنندۀ تباهی
-
degenerative 2
تباهیزاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ناشی از تباهی
-
پیتباهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ← عصبتباهی
-
neurodegeneration
عصبتباهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] کاستی فزایندۀ ساختار پییاختهها و از میان رفتن بافت عصبی که به کاهش عملکرد آنها منجر میشود متـ . پیتباهی
-
تباهی آوردن
لغتنامه دهخدا
تباهی آوردن . [ ت َ وَ دَ ] (مص مرکب ) فساد انداختن : شه چو ظالم بود نپاید دیرزود گردد بر او مخالف چیررخنه در پادشاهی آرد ظلم در ممالک تباهی آرد ظلم .سنایی .
-
تباهی جستن
لغتنامه دهخدا
تباهی جستن . [ ت َ ج ُ ت َ ](مص مرکب ) فساد جستن . افساد. تباهکاری : مر او را گفت دیدی این چنین کارنگه کن تا پسندد هیچ هشیارکه رامین با زنم جوید تباهی کند بد نام من در پادشاهی .(ویس و رامین ).
-
تباهی دادن
لغتنامه دهخدا
تباهی دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) فنا کردن . نابود ساختن . هلاک کردن : تو جان از پی پادشاهی مده تنت را بخیره تباهی مده .فردوسی .
-
تباهی شدن
لغتنامه دهخدا
تباهی شدن .[ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ضایع شدن . (ناظم الاطباء).- تباهی شدن کشتی ؛ به ساحل مقصود نرسیدن کشتی و این مجاز است . (آنندراج ) : فغان کز موج آبی کشتی بختم تباهی شدمتاع چند جمع آورده بودم قوت ماهی شد.طالب آملی (از آنندراج ).
-
تباهی کردن
لغتنامه دهخدا
تباهی کردن . [ ت َ ک َ دَ] (مص مرکب ) فاسد کردن و خراب کردن . (ناظم الاطباء).افساد. فساد کردن . مرتکب عمل قبیح شدن : هوای او بدلم بر همه تباهی کردهوای خوبان جستن همه غم است و وبال . منجیک .نه کردم نه کنم هرگز تباهی وگر روزم چو شب آردسیاهی . (ویس و را...
-
تباهی پذیر
لغتنامه دهخدا
تباهی پذیر. [ ت َ پ َ ] (نف مرکب ) تباهی پذیرنده . فناپذیرنده . تباهی گیرنده : تباهی بچیزی رسد ناگزیرکه باشد بگوهر تباهی پذیر. اسدی .رجوع به تباه و تباهی و دیگر ترکیب های تباه و تباهی شود.
-
تباهی پذیری
لغتنامه دهخدا
تباهی پذیری . [ ت َ پ َ ] (حامص مرکب ) فسادپذیری . عمل و کیفیت تباهی پذیر. رجوع به تباه و تباهی و دیگر ترکیب های این دو شود.
-
تباهی زده
لغتنامه دهخدا
تباهی زده . [ ت َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خراب شده . || مستمند. || دلگیر. (ناظم الاطباء).