کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تباهیزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
degenerative 2
تباهیزاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ناشی از تباهی
-
واژههای مشابه
-
تباهی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدی، ردائت، فتنه، فساد ≠ نیکی ۲. خرابی، ویرانی ≠ آبادی، عمران ۳. انهدام، خسار، عنت، نابودی، نیستی، هدم ۴. آشفتگی، پریشانی، نابسامانی
-
degeneration
تباهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] تغییر آسیبشناختی پسرونده در یاخته یا اجزای یاخته یا بافت که در نتیجۀ آن ممکن است کارکرد یاخته یا بافت مختل شود یا کاملاً از کار بیفتد
-
تباهی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) 1 - فساد. 2 - نابودی .
-
تباهی
لغتنامه دهخدا
تباهی . [ ت َ ] (حامص ) نابودی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || فساد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (دهار) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خرابی . (ناظم الاطباء). خراب بودن . (فرهنگ نظام ) : دگر جادوی نام او نام خواست که هرگز دلش جز تباهی نخواست . دقیقی .تباه...
-
تباهی
لغتنامه دهخدا
تباهی . [ ت َ ] (ع مص ) (از «ب هَ و») بایکدیگر فخر نمودن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || با یکدیگر معارضه نمودن . (آنندراج ).
-
تباهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹تواهی› tabāhi ۱. خرابی.۲. فساد.۳. نابودی.
-
تباهی
دیکشنری فارسی به عربی
انحطاط , خراب , دمار , غنائم , فساد
-
تباهى
واژهنامه آزاد
تَباهى:نیستى، نابودى، پوچى، تلف شدن
-
degenerative spondylolisthesis
مهرهرانش تباهیزاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی] مهرهرانشی که براثر تخریب مفصل ایجاد میشود
-
alcoholic cerebellar degeneration
تباهی الکلزاد مخچه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] تباهی مخچه ناشی از مصرف طولانیمدت الکل که معمولاً همراه با اختلال حرکتی است
-
زاد
واژگان مترادف و متضاد
۱. توشه، خوراک، رهتوشه، زادراه، قوتلایموت ۲. فرزند ۳. عمر
-
زاد
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص مف .) مخفف زاده ، زاییده شده : آدمی زاد، پری زاد. 2 - (اِ.) سن و سال ، عمر.
-
زاد
فرهنگ فارسی معین
(ص .) آزاد، آزاده .