کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تای جوز بکف داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بکف داشتن
لغتنامه دهخدا
بکف داشتن . [ ب ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) در دست داشتن و در تصرف خویش داشتن . (ناظم الاطباء).
-
جام بکف آوردن
لغتنامه دهخدا
جام بکف آوردن . [ ب ِ ک َ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیاله بدست آوردن . قدح به دست داشتن . جام به دست داشتن . رجوع به جام به دست داشتن و جام خواستن و جام دادن و جام گرفتن شود.
-
جام بدست داشتن
لغتنامه دهخدا
جام بدست داشتن . [ ب ِ دَ ت َ ] (مص مرکب ) پیاله در دست داشتن . قدح بدست گرفتن : آنکس که بدست جام داردسلطانی جم مدام دارد. حافظ.|| جام بکف آوردن .
-
چراغ داشتن
لغتنامه دهخدا
چراغ داشتن . [ چ َ / چ ِ ت َ ] (مص مرکب ) چراغ بکف داشتن . چراغ در دست داشتن . || چراغ گرفتن . چراغ پیش پای کسی داشتن . چراغ به راه کسی یا برای روشن داشتن پیش پای کسی بدست گرفتن : ره نمودن بخیر ناکس راپیش اعمی چراغ داشتن است . سعدی .شب ظلمت و بیابان ...
-
پلپل
لغتنامه دهخدا
پلپل . [ پ ِ پ ِ ] (اِ) فلفل . و فلفل معرب آن است . (برهان قاطع). از ابزار دیگ است و از آن سپید و هم سیاه باشد گرم و خشک است و پلپل سفید قوی تر از سیاه است . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). یکی از ادویه است که در طعام بکار میبرند : و از وی [ اورشفین به هند...
-
کدودانه
لغتنامه دهخدا
کدودانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) تخم کدو. (یادداشت مؤلف ). || کرم معده را می گویند. (برهان ) (آنندراج ). یک قسم کرم که در روده های انسان تولید می گردد و هر یک از قطعه های آن شبیه به تخم کدوست به تازی حب القرع و به یونانی تنیا نامند. (ناظم الاط...
-
از بر
لغتنامه دهخدا
از بر. [ اَ ب َ ] (حرف اضافه + اسم ، ص مرکب ) یاد. (مؤید الفضلاء). بیاد گرفتن . (برهان ). بخاطر نگاه داشتن . (برهان ) (غیاث ). حفظ. (جهانگیری ) (برهان ) (مؤید الفضلاء از شرفنامه ). زِ بَر. از بیر. از بَرْم : روزی هزار بار بخواندم کتاب صبرچشمم نبست ...
-
سبکباری
لغتنامه دهخدا
سبکباری . [ س َ ب ُ ] (حامص مرکب ) آسودگی . راحتی . فارغبالی : گوشت که بر کتف وی [ ضحاک ] بود ریش گشت و بدرد آمد چنانکه شب و روز مرد را از درد سبکباری نبود و هیچ مخلوق مر آن دوش او را دوا ندانست کردن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || مجرد از علایق دنیوی بو...
-
داشتن
لغتنامه دهخدا
داشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلانی زور دارد و یا ملک دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید: فلانی فلانی را دوست میدارد : از...
-
آور
لغتنامه دهخدا
آور. [ وَ ] (ق ) یقیناً. بالقطع. براستی . راست . (صحاح الفرس ). صحیح . بتحقیق . (فرهنگ اسدی ، خطی ). برتحقیق : کسی را که باشد بدل مهر حیدرشود سرخ رو در دو گیتی به آور. رودکی .اگر دیده بگردون برگماردز سهمش پاره پاره گردد آور. بوشعیب .گروه دیگر گفتند ن...
-
خارخار
لغتنامه دهخدا
خارخار. (اِ) کنایه از دغدغه و خواهش خواه امر مرغوب باشد و خواه غیر مرغوب چون خارخار غم ، و با لفظ در سر داشتن و در سینه داشتن و در دل داشتن مستعمل است . (آنندراج ). کنایه از خلجان و تعلق خاطر هم هست که ابتدای میل و خواهش بچیزی باشد و بقیه ٔ میل و خوا...
-
مثمر
لغتنامه دهخدا
مثمر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) درخت میوه رسیده و درخت میوه آورده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).- العقل المثمر ؛ عقل مؤمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- المال المثمر ؛ مال بسیار. (ناظم الاطباء)....
-
بازداشتن
لغتنامه دهخدا
بازداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) (اپاک داشتن )، منع نمودن باشد. (برهان ) . (ترجمان القرآن ). ممانعت . (زوزنی ). منع کردن . (آنندراج ). عَصر. غَرض . عَفس . عَفک . عُرَس . عَجس . تعکیظ. اِلتحاص . صَری . اجذا. اِعتام . عَذب . اِعدام . اِعذاب . صَبن . تعجیز...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (اِ) بغل و ابط. (ناظم الاطباء). بغل . (برهان ) : چرا گفت نگرفتمش زیر کش چرا بر کمر کردمش پنجه بش . فردوسی .می به زیر کش و سجاده ٔ زهدم بر دوش آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم . حافظ.- زیر کش گرفتن (برگرفتن ) ؛ زیر بغل گرفتن : عوج ... فر...
-
بادبان
لغتنامه دهخدا
بادبان . (اِ مرکب ) پرده ای باشد که بر تیر کشتی بندند. (برهان )(آنندراج ) (انجمن آرا). جامه ای که در رخ باد در جهاز و کشتی بندند از جهت سرعت سیر. (شرفنامه ٔ منیری ). تیر که بوقت جستن باد در کشتی راست دارند و جامه بر آن آویزند تا در رفتن خطا نکند و بش...