کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاکس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تاکس
/tāks/
معنی
قیمت ثابت که از طرف دولت برای چیزی معین شود؛ نرخ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تاکس
فرهنگ فارسی معین
(کْ) [ فر. ] (اِ.) نرخ ، قیمت ثابت هر چیز.
-
تاکس
لغتنامه دهخدا
تاکس . (فرانسوی ، اِ) نرخ و مالیات هر چیزی . این لفظ از زبان فرانسه است و در فارسی مستعمل ولیکن جزء زبان فارسی نشده است . (فرهنگ نظام ). || نرخ مقطوع و معین . || در تداول عوام ، مزد مقطوع زنان روسپی .
-
تاکس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: taxe] tāks قیمت ثابت که از طرف دولت برای چیزی معین شود؛ نرخ.
-
واژههای همآوا
-
تعکس
لغتنامه دهخدا
تعکس . [ ت َ ع َک ْک ُ ] (ع مص ) به رفتار مار رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به رفتار افعی راه رفتن . (از اقرب الموارد).
-
تعکص
لغتنامه دهخدا
تعکص . [ ت َ ع َک ْ ک ُ ] (ع مص ) زفتی نمودن به چیزی بر کسی : تعکص به علی ؛ زفتی نمود به آن بر من و نداد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مالیات
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - پولی که دولت برای کارهای عمومی و ادارة کشور از مردم می گیرد، تاکس . 2 - باج ، خراج .
-
ساتراپ
لغتنامه دهخدا
ساتراپ . (اِ) این کلمه ، یونانی شده ٔ خَشثْرَپَون بمعنی والی است که به پارسی کنونی باید شهربان گفت و کلمه ٔ شهر را در آن زمان بمعنی مملکت استعمال میکردند. داریوش شاهنشاهی ایران را به بیست قسمت تقسیم کردو هر کدام را بیک خشثرپاون سپرد. ظن قوی این است ک...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رشدین کاتب ، مکنی به ابی علی . یکی از ائمه ٔ کتاب و ماهر در سائر آداب است . او صحبت متنبی را دریافته و شعر او را روایت کرده است و وی را معانی جیدی است . ثعالبی گوید:محمدبن عمر الزاهر این اشعار را از وی انشاد کرد:قل لمولای من...
-
طلحة
لغتنامه دهخدا
طلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن عثمان بن عمروبن کعب بن سعدبن تیم بن مرة القرشی التیمی ، معروف به طلحة الجواد یا طلحةالجود، مکنی به ابومحمد. صحابی جلیل و از کبار اصحاب رسول (ص ) و از عَشَره ٔ مبشره و یکی از اصحاب ششگانه ٔ شوری است و نسبت وی با پی...