کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاژ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تاژ
/tāž/
معنی
خیمه؛ چادر: ◻︎ خسرو غازی آهنگ بخارا دارد / زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۱۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تاژ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - خیمه ، سراپرده . 2 - لطیف ، نازک .
-
تاژ
لغتنامه دهخدا
تاژ. (اِ) خیمه . (لغت فرس اسدی ) (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ سروری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ ضیاء) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). چادر. (فرهنگ نظام ) (فرهنگ ضیاء) (ناظم الاطباء). خانه ٔ کرباسی . (برهان ) (انجمن آرا). سایبان ...
-
تاژ
لغتنامه دهخدا
تاژ. (اِخ ) تاجه ، شطی است به اسپانیا و پرتقال که نواحی «ارنجویس « » طلیطله » و «طلیبره » را مشروب می سازد و به اقیانوس اطلس می ریزد. رجوع به «تاجه » (رود) شود.
-
تاژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tāž خیمه؛ چادر: ◻︎ خسرو غازی آهنگ بخارا دارد / زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۱۱).
-
تاژ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tāž نازک؛ ظریف؛ لطیف.
-
تاژ
واژهنامه آزاد
شاد ، خشنود ، ثروت ، جوان و شاداب
-
جستوجو در متن
-
آلاچق
فرهنگ واژههای سره
تارم، تاژ، سراپرده
-
سانتارم
لغتنامه دهخدا
سانتارم . [ رِ ] (اِخ ) شهری است از پرتقال (استرمادر) واقع در کنار تاژ دارای 10400 تن سکنه . شهری است تاریخی . شراب آن معروف است .
-
مانزاناره
لغتنامه دهخدا
مانزاناره . [ رِ ] (اِخ ) مانزانار رودی به اسپانی و از شاخه های رود «تاژ» (تاجه ) است و 85 هزارگز طول دارد و از «مادرید» (مجریط) می گذرد. (از لاروس ).
-
تالاورادولارینا
لغتنامه دهخدا
تالاورادولارینا. [ وِ دُ ] (اِخ ) شهری است به اسپانی در ایالت طلیطله بر کنار ساحل راست «تاژ» (تاجه ) و در میان باغهای نارنج و لیمو واقع است و 12000 تن سکنه و تاکستانها و کارخانه های ظروف سفالین و ابریشم بافی و دباغی و شکلات سازی دارد. علت این نام گذا...
-
تازک
لغتنامه دهخدا
تازک . [ زِ ] (اِ) مخفف تازیک . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) : کیست از تازک و از ترک درین صدر بزرگ ؟ ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).مرا چو بر رهشان اوفتم پیاده چو آب شکن دهند بدان چند تازک رهوار. اثیر اخسیکتی .ز چین و ...
-
وچرگر
لغتنامه دهخدا
وچرگر. [ وَ چ َ گ َ ] (ص مرکب ) مفتی . فتوی دهنده . || پیغمبر و رسول . (برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). [ مشتق از وزاره به معنی گداره و گر علامت فاعلی ] گذارش گر. و کلمه ٔ وزیر نیز معرب همین وچر است . (از یادداشت مرحوم دهخدا) : بوسه و نظرت حلال...
-
تاز
لغتنامه دهخدا
تاز. (ص ، اِ) معشوق و محبوب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). محبوب را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). محبوب . (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ). محبوب و معشوق . (فرهنگ نظام ) : بدو گفت مادر که ای تاز مام چه بودت که گشتی چنین زردفام ؟ فردوسی .با این ه...
-
تاجیک
لغتنامه دهخدا
تاجیک . (ص ، اِ) غیر عرب و ترک را تاجیک نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). تازیک وتاژیک ، بر وزن و معنی تاجیک است که غیر عرب و ترک باشد. (برهان ). || عرب زاده ای که در عجم کلان شود. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). فرزند عرب در عجم زاییده و برآمده را نیز گویند. (ب...