کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تأبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تأبه
لغتنامه دهخدا
تأبه . [ ت َ ءَب ْ ب ُه ْ ] (ع مص ) تکبر کردن . بزرگی نمودن . || منزه شدن از... (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
تابه
واژگان مترادف و متضاد
۱. ساج، تاوه ۲. ماهیتابه
-
تابه
فرهنگ فارسی معین
(بِ یا بَ) [ په . ] (اِ.) = تاوه : 1 - ظرف فلزی پهن که برای پختن گوشت ، ماهی ، کوکو و غیره به کار می رود. 2 - آلتی است که در آن دانة گندم و حبوب دیگر را بریان کنند. 3 - خشت پخته ، آجر بزرگ . 4 - شیشة تابدان . تابه تا (بِ یا بَ) (ص مر.) 1 - لنگه به ل...
-
تابه
لغتنامه دهخدا
تابه . (اِخ ) ظاهراً نام محلی است در حوالی خوزستان : بعد او [ آن تیوخوس ] کاری کرد که در زمان اسکندر و جانشینانش روی نداده بود یعنی طمع بذخایر معابد ملل تابعه اش ورزید و خواست از این راه اندوخته ای تحصیل کند. با این مقصود با قشونی حرکت کرده بخوزستان ...
-
تابه
لغتنامه دهخدا
تابه . [ ب َ ] (ع مص ) بازگشت از گناه . (منتهی الارب ).
-
تابه
لغتنامه دهخدا
تابه . [ب َ / ب ِ ] (اِ) (از: تاب + ه پسوند آلت ). پهلوی تاپک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ظرفی باشد پهن که در آن کوکو و خاگینه و ماهی بریان کنند. (برهان ) (آنندراج ). ظرفی است برای پختن چیزی از قبیل گوشت و ماهی و غیره و آن را ماهی تابه نیز گویند....
-
تابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tāpak] tābe ۱. ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه، و مانند آن؛ تاوه.۲. [قدیمی] ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند.۳. [قدیمی] = ساج۱۴. [قدیمی] نوعی غذا.〈 تابهٴ زر: [قدیمی، مجاز] خورشید.
-
actinometer
تابهسنج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ابزار سنجش چگالی تابش
-
actinometry
تابهسنجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] سنجش چگالی تابش
-
آب تابه
لغتنامه دهخدا
آب تابه . [ تا ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن آب گرم کنند. || ابریق . آفتابه .
-
ماهی تابه
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (اِمر.) ظرف فلزی پهن که در آن ماهی یا چیز دیگر سرخ می کنند، ماهی تاوه .
-
تابه ٔ زر
لغتنامه دهخدا
تابه ٔ زر. [ ب َ / ب ِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالم تاب است . (برهان ). کنایه از آفتاب و آن را ترازوی زر و ترک نیمروز وترنج زر وترنج مهرگان نیز خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) : تابه ٔ زر ندیده ای بر سر ماهی آمده چشمه ٔ خوربحو...
-
تابه ٔ نقل
لغتنامه دهخدا
تابه ٔ نقل . [ ب َ / ب ِ ی ِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تابه ای که برآن نقلها را بو دهند مثل پسته و بادام : از آن لب بود تاب و تب حاصلم بود تابه ٔ نقل ، نقلش دلم .میرزا وحید (درتعریف قناد) (آنندراج ).
-
تابه بریان
لغتنامه دهخدا
تابه بریان . [ ب َ / ب ِ ب ِ ] (اِ مرکب ) گوشت پخته را گویند که مانند ماهی در میان تابه با روغن برشته کرده و سیر و سرکه بر آن زده باشند (برهان ) (آنندراج ). دم پختیست که بعد پختن گوشت میان روغن گاو برشته می کنند. اگر از شوربای آن ترید کنند لطیفتر آید...