کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاْزیْدَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تاْزیْدَ
لهجه و گویش گنابادی
tazida در گویش گنابادی یعنی حمله کردن ، هجوم بردن ، هَجْمه ، حرکت با سرعت با اسب و الاغ
-
واژههای مشابه
-
تازید
واژهنامه آزاد
(گنابادی) تاْزیدَ؛ حمله کردن، هجوم بردن، هَجْمه.
-
واژههای همآوا
-
تعضید
لغتنامه دهخدا
تعضید. [ ت َ ] (ع مص ) به چپ و راست رفتن تیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
تازید
واژهنامه آزاد
(گنابادی) تاْزیدَ؛ حمله کردن، هجوم بردن، هَجْمه.
-
جستوجو در متن
-
پارسی
لغتنامه دهخدا
پارسی . (ص نسبی ) منسوب به ایالت پارس . فارسی : ز سیمین و زرین شتروار، سی طبقها و از جامه ٔ پارسی . فردوسی . || اهل فارس . مردم فارس . || ایرانی . اهل ایران : سلمان پارسی : ز رومی و مصری و از پارسی فزون بود مردان چهل بار سی . فردوسی .بدو گفت رو پارسی...
-
لوطی
لغتنامه دهخدا
لوطی . (ص ) منسوب به قوم لوط. لاطی . لواطه کار. غلامباره . کودک باز. (غیاث ). هرزه کار و قمارباز و شراب خواره . (غیاث از چراغ هدایت ). بی باک و نامقیدی که هندیان بانکا گویند. (غیاث از مصطلحات ). رند و حریف و شوخ و بی باک و شلتاق که در هندوستان آن را ...
-
خلیل سلطان
لغتنامه دهخدا
خلیل سلطان . [ خ َ س ُ ] (اِخ ) که بنام خلیل سلطان گورکانی یا تیموری معروف است بسال 786 هَ . ق . متولد شد و بسال 814 هَ . ق . درگذشت . وی پسر میرزا میرانشاه گورکانی است که بسال 807 هَ . ق . بعد از مرگ امیرتیمور بجانشینی او برخاست و بر پیرمحمد جهانگیر...
-
لشکرگه
لغتنامه دهخدا
لشکرگه . [ َل ک َ گ َه ْ ] (ِامرکب ) لشکرگاه . جای لشکر. معسکر. معرکه . (؟) (نصاب ) : به لشکرگه دشمن اندرفتادچو اندر گیا آتش تیز و باد. دقیقی .چو آمد به لشکرگه خویش بازشبیخون سگالید گردن فراز. فردوسی .ز اسبان گله هر چه بودش به کوه به لشکرگه آورد یکسر...
-
شدن
لغتنامه دهخدا
شدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) گذشتن . مضی . سپری شدن . مصدر دیگرغیرمستعمل آن شوش . (از یادداشت مؤلف ) : شد آن تخت شاهی و آن دستگاه زمانه ربودش چو بیجاده کاه . فردوسی .گر از کیقباد اندر آری شماربر این تخمه بر سالیان شد هزار. فردوسی .آن روزگار شد که توانست آ...
-
خاک
لغتنامه دهخدا
خاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر بترتیب زیر است : ابتداء کره ٔخاک است بر رو...