کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تامور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تامور
لغتنامه دهخدا
تامور. (اِخ ) ریگزاری است . بین یمامه و بحرین . (از معجم البلدان ج 2 ص 354).
-
تامور
لغتنامه دهخدا
تامور. (معرب ، اِ) جوالیقی به نقل از ابن درید گوید: این کلمه از سریانی گرفته شده است . (المعرب ص 85). آوند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ظرف . (اقرب الموارد)(تاج العروس ). || جان و حیات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دل و دانه ٔ دل و حیات آن ....
-
واژههای مشابه
-
تأمور
لغتنامه دهخدا
تأمور. [ ت َءْ ] (ع اِ) رجوع به تامور و تامورة شود.
-
تامور حرانی
لغتنامه دهخدا
تامور حرانی . [ رِ ح َرْ را ] (اِخ ) طبق تواریخ عربی نام یکی از اطبای بزرگ و قدیمی است که جالینوس معروف از وی استفاده و اخذ معلومات کرده است . (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 36 شود.
-
واژههای همآوا
-
طامور
لغتنامه دهخدا
طامور. (ع اِ)طومار. نامه . کتاب . || دفتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 225 شود.
-
طامور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] tāmur = طومار
-
جستوجو در متن
-
tambur
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تامور
-
تأمورة
لغتنامه دهخدا
تأمورة. [ ت َءْ رَ ] (ع اِ) رجوع به تأمور و تامور و تاموره شود.
-
تآمیر
لغتنامه دهخدا
تآمیر. [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تأمور. (اقرب الموارد). رجوع به تامور و تأمور شود. || ج ِ تؤمور.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تؤمور شود.
-
تأمری
لغتنامه دهخدا
تأمری . [ ت َءْ م ُ ری ی ] (ع اِ) (از «أم ر») تاموری . تؤمری . کسی . احدی .(منتهی الارب ). مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ). و بدین معنی رجوع به تامور و تأمور شود.
-
خیسة
لغتنامه دهخدا
خیسة. [ س َ ] (ع اِ) تامور. خوابگاه شیر. بیشه ٔ شیر. (از منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خیس . || درخت انبوه یا انبوه از قصب . (از منتهی الارب ).
-
بچه دان
لغتنامه دهخدا
بچه دان . [ ب َ چ َ / چ ِ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) مشیمه .(یادداشت مؤلف ). رحم . زهدان که در آن بچه است . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنجا که نطفه ٔ بچه بسته شود. مهبل . تخمدان . تأمور. (منتهی الارب ).